www.moinzadeh.com


 
zohor.jpg (348949 bytes)
zohor.jpg (348949 bytes)
besharat2.jpg (12881 bytes)
ayakhoda.jpg (348949 bytes)
komedikhodayan.jpg (298981 bytes)
ansooyesarab.jpg (282884 bytes)
khayam.jpg (483390 bytes)
 

payambarankherad.jpg (257548 bytes)

 

 

به نقل از: مجله ره آورد شماره 79

نقد و معرفی کتاب

***

از  : غفور میرزایی

«بشارت» خدا به زادگاهش باز می گردد

هوشنگ معین زاده

 

ششمین کتاب هوشنگ معین زاده زیر عنوان «بشارت»..... از انتشارات آذرخش در شهر پاریس کشور فرانسه در فروردین ماه سال 1384 منتشر گردیده است. این کتاب در 320 رویه و با چاپ و کاغذ اعلا است. برای تهیه کتاب با شماره فاکس 33147687448 در فرانسه یا ایمیلhoushang@moinzadeh.com تماس بگیرید.

معین زاده آن طور که می نویسد : «این دفتر، ضمن این که گوشه هایی از دیدگاه و اندیشه های من در باره خداست، در عین حال نگاهی است به زیستگاه او و ضرورت بودنش در زمین و البته منافعی که از آن حاصل بشر خواهد شد». 

«این برداشت نا درست نیز که شناخت و تعریف خدا در انحصار کسان بخصوصی است، به تدریج باید از میان برداشته شود. مفهوم خدا نیز باید مانند همه مسائل مربوط به زندگی انسان با دانش و معرفت امروزی شناسایی شود و از خدا باوران دعوت گردد که بر مبنای شناخت درست، ایمانشان را نسبت به خدا پایه ریزی کنند. مهمتر از همه این که باید خدا را از «وسیله» بودن بیرون کشید و انسان را آزاد گذاشت که هر کسی خدای خود را به تشخیص خود انتخاب کند و بدون واسطه، رابطه خود را با او پی ریزی.....[بنماید]».

«......خدا و خدا پرستی مشکل ما نبوده و نیست. ما از چند هزار سال قبل از اسلام، خداپرست بودیم. از این رو بودن و نبودن خدا هرگز مشغله فکری ما ایرانیان نبوده است. ایمان داشتن به خدا نیز نه درد دیروز ما بود و نه مسأله امروز و نه مشکل فردای ما. مشکل واقعی ما این است که از قرن ها پیش، نسل اندر نسل به ما چنین تلقین و تحمیل کرده اند که :

خدایی که ما را آفریده است، برای این که در این دنیا قرین سعادت و در آن دنیا رستگار گردیم، از ما خواسته است تا از جماعتی که خود را نمایندگان او قلمداد می کنند، پیروی کنیم. به امر و نهی آنها گردن بنهیم. در غیر این صورت؛ علاوه بر این که در آخرت گرفتار عذاب الیم او خواهیم شد، در این دنیا نیز به جرم کافر و مرتد بودن به مجازات کارگزاران او خواهیم رسید».

«آن چه این طایفه دیروز با پدران ما، امروز با خود ما و فردا با فرزندان ما کرده اند و می کنند و خواهند کرد، مشکل اساسی ما در مسأله خداست که باید به طور جدی به آنها بپردازیم».

«خیال نکنید این جماعت در آخرت دچار عذاب خواهند شد. اگر این جماعت حتی ذره ای باور داشتند که خدایی وجود دارد، هرگز این همه ظلم و ستم نمی کردند. آنها بهتر از هر کس می دانند : خدایی که آنها مدعی نمایندگی اش هستند، اصلاً وجود ندارد. به همین علت هم هر عملی که به سودشان باشد، بدون هیچ ترس و واهمه ای انجام می دهند و از کسی هم باکی ندارند».

«...... اگر می خواهیم که حتماً خدایی داشته باشیم، نخست باید ویژگی های این خدا را بشناسیم و سپس، در صورت لزوم، به پرستش او بنشینیم».0

«شاید جماعتی بگویند: آن هایی که امروز به نام خدا حکم می رانند.....نمایندگان خدا نیستند.... می پرسم : اگر.... نیستند، پس چه کسانی نمایندگان خدا هستند؟ مگر ما، دین و مذهب و ایمانمان را توسط همین ها که آنها را مراجع تقلید، مجتهد جامع الشرایط، فقیه عالیقدر، آیت الله، حجه الاسلام.... موبد و خاخام و کشیش... می دانیم، راه نمی بریم؟ مگر ما حق اشتراک دین داری و خداپرستی خود را به آنها نمی پردازیم؟».

« .... اگر خدا وسیله ای شده است.... چرا ما با روشنگری و گفتن حقایق، این وسیله را از دست آنها خارج نسازیم؟»و معین زاده،«پله به پله.....» با نوشتن نمایشنامه ای که «راهبر» دارد و «شیطانی» که «آشنایی» و «جایگاه»اش معلوم گردیده و پیامبری که به پیامبر ساز، در «پی آمد یک اندیشه» می گوید : « مرا به غاری که برایم در نظر گرفته بودی ببر تا مدتی در آنجا بمانم. البته نمی خواهم چوپانی کنم و این و آن مرا ببینند.....». و آنگاه در شنبه روزی«جشن و سرور....» بر پا می شود.... و افراد متعددی با نام های مختلف وارد نمایشنامه می شوند. کوهستان و دوران کودکی و شب و ستارگان و کاروان خیال که منزل به منزل به دروازه های اوهام سرازیرند.

«این وظیفه و تکلیف انسان های خردمند و با فضیلت است تا راه تاریکی را که این جماعت در مسیر زندگی انسان ها گسترده اند روشن سازند....». «لازم است که به مردم گفته شود که آنها به چه راه نادرستی کشیده شده اند....».«آنهایی که امروز با شنیدن حقایقی در بارۀ معرکه آخوندها، دانسته یا نا دانسته وااسلاما! وامسلمانا !وا شریعتا! می کنند، ایمان و اعتقادات مردم را دستاویز قرار می دهند، در حقیقت نقش ابوجهل ها و ابوسفیان ها را بازی می کنند و نمی خواهند لطمه ای به کسب و کار آخوندها بخورد که به خود آنها نیر مربوط می شود....».

البته که دل دادن به «گشت و گذاری در سراب» فضایی فراهم می آورد که دروغ سازان فراوان به وجود آیند و معین زاده«دروغ ساز بزرگ مکتب تشیع» را به نام «ملا محمد باقر مجلسی» معرفی می کند و او را در گیر مناقشاتی با طلبه ای پیر می سازد و سرانجام که مجلسی، مجلس را ترک می کند«شیطان از من خواست که ما نیز آنجا را ترک کنیم».

شیطان با دلسوزی به درد دل نویسنده گوش می دهد و توصیه می کند: «با حال و روزی که تو از دیدن اوضاع و احوال ساکنان سراب پیدا کرده ای، بیش از این توقف در این جا لازم نیست، می توانیم از این نکبت سرا بیرون برویم».

معین زاده در مقدمه کتاب خود می نویسد : « خدا نیازی به واسطه و رابطه ندارد، تا آنجا که حتی خود پیغمبران نیز جز ابلاغ احکام خدا، وظیفه و مسئولیتی نداشتند. این ها همه نص صریح قرآن است....اگر یک مسلمان به خدا و پیغمبر و قرآن عقیده دارد، باید خود این نکات را از آیه های قرآن بیرون بکشد و بداند که برای خداپرستی محتاج هیچ کس.... نیست...».

«گفتگو»ی نویسنده یا بهتر است بنویسم«درد دل» نویسنده با «شیطان به درازا کشید. من با تأسف دردهای جامعه خود را بازگو می کردم و او با دلسوزی مرا به راهی که در پیش گرفته بودم تشویق می کرد....». بایستی از خستگی سفر به «سراب» اکنون رخت به «مجلس سماع» کشیم که: آوای «عشق عشق» سماع کنندگان .... غیر قابل وصف است. در همین حال «شیطان» که خود مخلوق ذهنیت پیامبران و دست پرورده دین آنها یا ضد آفرینی برای شناساندن خدا و دین است، شروع به ذکر «عقل عقل» کرد و لحظه به لحظه صدا را بلندتر و ریتم را تندتر کرد... سرانجام گفت: «این جماعت، میان روشنایی عقل و تاریکی ایمان سرگردان هستند...».

پس از این مجلس به خدمت محمد زکریای رازی می رسند که برای دوستان شرح می داده است که «بحث ما در باره عقل و ارجمندی این گوهر گرانبها بود...».

سفر شیطان با نویسنده، منزل به منزل نیست، بلکه مجلس به مجلس است. در صفحه 125 به مجلس ابن سینا وارد می شود«به مجلس فیلسوفان مشائی رسیدیم. فارابی، ابن سینا، بیرونی، ابن رشد، نصرالدین طوسی و غیره را دیدم..... این بزرگان نیز با دیدن شیطان بپا خاستند، خیر مقدم گفتند و او را در صدر نشاندند».

پس از عبور از محضر«خیام» است که شیطان اعتراف می کند که او «عقل» است و به همین دلیل است که مورد احترام خردمندان و فلاسفه است. آن که شیطان را لعن می کند و مطرود می دارد، جاهل است زیرا جاهل از عقل گریزان است.

«خدای آسمان نشین، خدای آسمان هاست و نه خدای انسانی که در زمین ساکن است». می پرسی «چه باید کرد؟». می گویم :

« اگر بشر خدایی دارد و این خدا خود را محق می داند که در زندگی او دخالت و امر و نهی کند، باید نخست دلیل محق بودن خود را ثابت کند.... و مهمتر از همه این که شخصاً به انسان بگوید از وی چه می خواهد؟....».

نویسنده در پایان مقدمه کتاب خود می نویسد :«این مقدمه را با گنجاندن بخشی از کتاب «گمراهان» نوشته مهندس مهدی بازرگان پایان می دهم. علت این انتخاب این است که نامبرده شرح مفصلی در باره تفتیش عقاید قرون وسطای اروپا و عملکرد کلیسا و کشیشان مسیحی داده که از قلم او، آن هم در سال 1362 یعنی حدود سه سال بعد از انقلاب اسلامی، که خود او از هیزم بیاران معرکه بود، بسیار قابل توجه و عبرت آموز است».

به زعم نویسنده: «آقای بازرگان.... بی آنکه از کار خود اظهار ندامت کند، با گشودن باب انکیزیسیون.... خواسته است شباهت حکومت آخوندی را با حکومت کلیسای قرون وسطی نشان دهد. اما معلوم نیست چرا دست از سر آیه های قرآن و روایات جعلی ائمه اطهار بر نداشته و آنها را چاشنی استدلال های خود کرده است.».

« او [بازرگان] به نقش خود و اطرافیانش در به حکومت رساندن آخوندها اشاره نمی کند، ولی در مذمت کلیسا و کشیشان قلم می فرساید و فراموش می کند که در کنار گوش او....به مردم ایران چه ظلم و ستم و جفا روا داشته اند...».

هوشنگ معین زاده معتقد است که چون مهندس بازرگان، طرفدار انقلاب بوده است و «نقش او و اطرافیانش در به حکومت رساندن آخوندها» مهم است و در ایام «رئیس الوزرایی»، کارش«نقل قصه های ملانصرالدین بود» و از این که طرفدار «انقلاب» بوده و مانند«خانم هما ناطق در کیهان لندن» پوزشخواهی و اعتراف به گناه نکرده است، بنابراین«نقل قول آوردن او از ویکتور هوگو که مخالف کلیسا بوده» در کتاب «گمراهان» بی ارزش است. حمله بازرگان، در کتاب  گمراهان به کلیسای قرون وسطی، چون نامی از آخوندهای حاکم نمی برد،«فراموش» کردن ستمی است که در «کنار گوش او» به مردم ایران می شود.

معین زاده این جمله های کتاب بازرگان را که از قول ویکتور هوگو، در نمایندگی مجلس فرانسه در مبارزه با کهنه پرستی آورده است«بدون هیچ شرح و تفسیری عیناً نقل» می کند و می نویسد : که بازرگان این نامه را در رابطه با جریان «انقلاب فرهنگی دانشگاه تهران» آورده است :

« ....این قانون قانون شماست و من به شما اطمینان ندارم. تعلیم دادن، ساختمان کردن است و من از آنچه شما می سازید بیم دارم... این قانون نقاب بر چهره دارد. چیزی می گوید اما کار دیگر می کند. آزادی می گوید اما بندگی می دهد....»

من توصیه آقای معین زاده را که می نویسد : « امیدوارم خوانندگان بعد از خواندن این بخش از کتاب گمراهان، چند دقیقه به آن فکر کنند و سپس به داوری بنشینند...» به کار بستم و بعد از خواندن اصل کتاب گمراهان و همچنین کتاب آقای معین زاده«چند دقیقه ای به آن» فکر کردم و به توصیه ایشان به «داوری» نشستم. سوز دل مردم ایران و از جمله مهندس بازرگان را با رگ و پوستم حس کردم و به جای «داوری» به این پرسش رسیدم که آیا ما داوران با انصاف، آگاه و بی طرفی هستیم؟

 

 

تورج پارسی

 

نوشته  های معین زاده شبیه به نان مصری نیست!

 

به وقت ضرورت سخن گفتن و نوشتن از ویژگی های خردوری است ، هوشنگ معین زاده نویسنده  آشنای معاصر در این معنا تاکنون  کتاب های خیام و آن دروغ دلاویز، آن سوی سراب ، کمدی خدایان ، پیامبران خرد ، آیا خرد مرده است ، بشارت ، خدا به زادگاهش باز می گردد به چاپ رسانده است . هیچکدام از  نوشته  های معین زاده شباهت به نان مصری که مولانا  به کنایت شعر خود را به آن مانند کرده  نیست :

 شعر من نان مصر را ماند          شب براو بگذرد نتانی خورد

چرا که آهنگ معین زاده  در این کتاب ها  اندیشه برانگیزی است واندیشیدن در زمان جارییست  .  نویسنده آگاهانه با  شک خیامی رهپوی این مهم می شود و تاکید بر گزینش آزاد انسان می کند، به دلیل این ویژگی هاست  که  نقدهای زیادی برکتاب هایش نوشته  شده است  ،در شماره ی شماره۱۰۸۰، پنجشنبه ۱۲ تا چهار شنبه ۱۸آبان۱۳۸۴ این کتاب معرفی شده است که از نظر اهمیت موضوع آنرا جهت آگاهی در سایت آوردیم .  

 

 

معرفی کتاب

بشارت - خدا به زادگاهش باز می گردد

نوشته : هوشنگ معین زاده

در کیهان لندن

شماره۱۰۸۰، پنجشنبه ۱۲ تا چهار شنبه ۱۸آبان۱۳۸۴

بشر سر انجام به حقیقت وجود خدا پی می برد

 

هوشنگ معین زاده با نوشتن چند کتاب در دهه اخیر، به عنوان نویسنده ای نازک اندیش و خوش قلم در رشته خاصی از ادبیات داستانی شناخته شده است.

او در نخستین کتاب خود«خیام و آن دروغ دلاویز!»، بهشت برین دنیای آخرت را، به صحنه کشید. به گونه ای که بسیاری از مشتاقان سینه چاک بهشت با خواندن این کتاب هوس رفتن به این وعدگاه را از سر خود بیرون کردند. «کمدی خدایان» یا«هفت خوان آخرت»اش را با دیدار عزرائیل(ملک الموت» آغارید و پا به پای این فرشته مرگ تمام منازل آخرت را در نوردید و خوانندگانش را به تماشای دوزخ برد، و با نشان دادن انواع عذابهای این وعده گاه افسانه ای که همه آنها را به طنز گرفته، دلهره این عذابکده را از دل خوانندگان کتاب بیرون ریخته که با موعظه های هزاران واعظ منبری و مجلسی هم نمی توان هول و هراس دوزخ را از نو به دل آنها باز گرداند.

اما، درباره اصل مهم و نخستین الهیات، یعنی خدا(توحید) کار او به آسانی معاد سرانجام نمی گیرد. او که می انگاشت با رفتن به «آنسوی سراب»، دیدار و گفتگو با خدا و دوستی پاکدلانه اش با او، کارش به اتمام می رسد. به توصیه دوستان صاحبنظرش که مبحث خدا را نا تمام می دیدند، ناچار می شود خوانندگانش را در کتاب «آیا خدا مرده است؟!» همراه خود و راهبرش«خضر پیغمبر»، به معراج و به زیارت آرامگاه خدایان ببرد. خدایانی که درطول تاریخ حیات بشر، خدایی کرده و هر یک به دلایلی از صحنه خارج و به فراموشی سپرده شده اند. با این همه، باز هم کارش را پایان یافته نمی بیند و می پندار به نتیجه ای که می خواسته نرسیده است. لذا تصمیم می گیرد که در مبحث خدا بیش از اینها بیاندیشد و بنویسد. از اینرو در مقدمه کتاب«بشارت» به این امر اشاره می کند و می نویسد:  

- «مفهوم خدا از آنچنان اهمیتی برخوردار است که می بایستی بیش از اینها به آن پرداخت. زیرا تا کنون در ایران و جهان اسلام، به دوراز حیطه نفوذ دین و مذهب کمتر به مسإله خدا پرداخته شده است و کمبود آن در اوضاع و احوال کنونی کاملاٌ مشهود است. و می افزاید: در حقیقیت ما نیازمند دهها و صدها کتاب نظیر دفاتر تقدیمی و رساله های معتبرتری به قلم شخصیت های صاحب نظرتر هستیم تا بتوانیم با مفهوم خدا یک آشنائی عقلائی پیدا کنیم و در شناخت او به جایگاهی برسیم که خردمندان ممالک دیگررسیده اند» (ص 7)

معین زاده با این برداشت، دست به شگرد تازه ای می زند که پیش از او نیر بسیاری از اندیشمندان شرق و غرب از گذشته های دور بدان «اشاراتی» کرده بودند. با این تفاوت که او با تکیه بر داده های علمی عصر جدید، آزادی بیان و شهامت در بیان اندیشه هایش، بجای استفاده از الفاظی مانند«انالحق»حلاج یا«سبحانی من اعظم الشانی»با یزید بسطامی، با صراحت و بی پرده اندیشه هایش را مطرح میکند.

در کتاب تازه اش که  آنرا به خبر خوش،«بشارت – خدا به زادگاهش باز می گردد» احتصاص داده است. با ظرافت و نکته بینی، علاوه برارائه دادن دلایل متعدد برای اثبات «نبودن خدا در آسمان»، برای رعایت حال خداپرستانی که به آسمان نشین بودن او باور دارند، خدا را در کاروانی عظیم و با شکوه به زمین باز می گرداند. به تصویر کشیدن کاروان رجعت خدا به زمین، یکی از صحنه های بسیار خواندنی و جذاب «بشارت» است. به نظر میرسد که معین زاده به عمد در صحنه آرایی رجعت خدا به خود زحمت داده که بتواند دل خداپرستان را بدست آورد تا نپندارند که او با خدای آنها سر کینه و عناد دارد.

او در کتاب بشارت، ضمن اینکه آخرین دیدگاههای خود را در باره خدا ارائه میدهد، در کاروان رجعت او نیز با «تعمد» همه خدایان کوچک و بزرگ پیشین را پیشاپیش خدای یکتا به زمین می آورد تا آسمان را کاملاَ از وجود همه خدایان خالی کند. ترس و نگرانی او در اینست که مبادا فردای دیگر، افرادی دیگر با همان ترفندهای کهنه، خدا یا خدایان دیگری را آسمان نشین قلمداد کنند و باز هم انسان های ساده دل و زود باور را به نیایش به سوی آسمانها بخوانند. با همین باورهاست که می نویسد:

-«تبعید خدا به آسمان یا هجرت اجباری او از زمین، ازآغازدرست نبوده، زیرا اگر به سیر تحول و تکامل مفهوم خدا نظر بیافکنینم، می بینیم که «خدا»ی تمام ادیان و مذاهب از دیرترین آنها تا نزدیکترینشان، از زمین برخاسته و در همین زمین متحول گردیده است. اینکه او را به آسمان فرستادند، تا دست هیچ جنبنده ای به دامان آن نرسد، صرفاَ ترفندی بود برای افراد شکاک و فضول که اصرار داشتند خدا را ببینند تا به او باور بیاورند».

معین زاده برای تفهیم بهتر این مطلب در بخش های مختلف کتاب، شرح حال«یهوه» خدای دین یهود را می دهد که در مسیحیت«پدر آسمانی» و در اسلام «الله اکبر» لقب می گیرد. او چگونگی مراحل تبدیل این خدا را از خدای کوهستان سینا(قبل از ظهور موسی) به خدای آفریننده به تفصیل شرح می دهد واز تورات سند و مدرک ارائه می نماید. وقتی هم پای خدا به زمین می رسد، خود او در حضور یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر و نبی که به گرامی داشت او در محل فرودش گرد آمده بودند، به زبان ساده و قابل فهم همگان، خطاب به معین زاده که او را نیز برای پیشباز از خدا فرا خوانده بودند، می گوید:

-«فکر و اندیشه تو کاملاَ درست است، خدا هرگز آسمان نشین نبوده است. راست است که پیغمبران بنا به علاقه ای که به خدا داشتند، او را آسمان نشین قلمداد کرده اند. اما واقعیت اینست که خدا راستین همیشه درزمین و در میان انسانها بوده است. درست تر اینکه خدا نیز مانند انسان محصول و فراورده زمین است و تابه امروز جز زمین جای دیگری نبوده است»  ومی افزاید:«اگرما را بخدائی قبول دارید، ما خدای انسان هستیم. انسان محصول زمین است و در زمین زندگی میکند و خدای او نیز بایستی در زمین و در میان انسانها باشد»(ص 308)

در تإئید همین کلام که از زبان خدا جاری شده است، نویسند در جای دیگر کتاب، با مطرح کردن مفهوم «چرا» می نویسد: برای روشن تر شدن جایگاه خدا و شیطان، با تعمقی در جدال و کشمکش آنها در روز خلقت«آدم»،به این نتیجه می رسیم که در آن روز«معروف» نیز دعوا بر سر «چرا» بود.

«چرا» کلمه است که به انسانیت انسان معنا می دهد و انسان حیوان گونه را به مرحله انسانیت می رساند. وقتی که نوع خاصی از حیوان به روی دو پا ایستاد و سپس به تکلم در آمد، چندان فرقی با نوع حیوانی خود نداشت. این حیوان وقتی پا به مرحله انسانی نهاد که کلمه «چرا» که ظهور مرحله تعقل است، در او پیدا شد.

شگفتی بزرگ کلمه«چرا»دراین است که خود«خدا» هم در پاسخ همین سئوال«چرا» پیدا شده است. به همین علت است که حیوانات که با کلمه«چرا» آشنایی ندارند، خدا هم ندارند. «خدا فقط متعلق به انسان است»،انسانی که می خواهد بداند«چرا» به وجود آمده و چه چیزی یا چه کسی باعث حضور او در صحنه حیات شده است؟هر آئینی و هر فردی که بخواهد انسان را از گفتن«چرا» محروم یا دور سازد، می خواهد انسان را به مرحله حیوانی اش برگرداند....اگر انسانیت به مرحله کنونی رسیده است به علت کنجکاوی و در پی یافتن پاسخ «چرا»هایی بوده که در مسیر زندگی او پیدا می شدند و بایستی به این انسان اجاز داد که به «چرا»گویی خود همچنان ادامه دهد.(ص39)

دراین کتاب نیز معین زاده برای پیمودن راه تاریک و پر پیچ و خمی که برگزیده است، راهبری را انتخاب کرده که به کتاب او ارزش و اعتبار بیشتری بخشیده است. او که هفت خوان آخرت را با«عزرائیل» طی کرده و در سفرش به آرامگاه خدایان،«خضر پیغمبر» رائد راهش بوده، در این کتاب که می خواهد خدا را به زمین بازگرداندن،«شیطان» را به راهبری بر می گزیند و با دادن نماد «عقل»، به این فرشته یاغی و طاغی،او را در جایگاهی می نشاند که شایسته او می داند.در همین رابطه، نویسنده درآغاز«بشارت»چندین صفحه را اختصاص به معرفی شیطان میدهد و او را به دوستداران حقیقت چنانکه هست می شناساند.

از بخشهای مهم دیگر کتاب بشارت، سیر و سیاحتی است که نویسنده همراه شیطان در«آنسوی سراب»انجام میدهند. آندو در سماع عرفا بزرگ شرکت میکنند، با مولانا و شمس تبریزی به پا کوبی میپردازند. در مجلس محمد زکریای رازی، ابو علی سینا و حکیم عمر خیام شرکت و به سخنان آنها دل می سپارد و جوهر اندیشه هایشان را بازگو می کند.

معین زاده پس از فرود آوردن خدا به زمین، بشارت را دربخش«یگانگی نماد عقل و ایمان» به پایان می رساند:«.در این هنگام خدا کلام خود را قطع کرد. سر به سوی آسمان بلند کرد و به نقطه ای چشم دوخت.....گوی آتشینی از بلندای آسمان به سرعت به سوی زمین و به جانب ما فرود می آمد....گوی آتشین، گردونه مجلل و زرینی بود که دوازده اسب سفید بالدار آنرا به دنبال خود می کشیدند...وقتی اسب ها به آرامی گردونه را به زمین نشاندند، شیطان با تأنی بپا خاست و از گردونه پائین آمد و با اشتیاق به سوی خدا حرکت کرد.

خدا نیز با چهره شاد و خندان به استقبال او رفت. آندو وقتی به هم رسیدند، همانند عاشقانه دلباخته ای که پس از هجران بسیار به هم می رسند، همدیگر را سخت در آغوش گرفتند. همان لحظه غرش مهیبی در فضا پیچید و رعد و برقی عظیم در آسمان ایجاد شد و همزمان با غوغای زمین و آسمان، این دو چهره نمادین «عقل و ایمان» در حالیکه یکدیگر را درآغوش گرفته بودند، با مسرت و شادی شروع برقصیدن و بگرد خود چرخیدن کردند..

دقایقی بعد هر دوی آنها در حالیکه به هم آمیخته بودند، تبدیل به ذرات نوری شدند که در درون هر ذره آن هم خدا وجود داشت و هم شیطان. این ذرات نور در فضا پراکنده و به یک چشم به هم زدن نا پدید شدند. شگفت آنکه به هنگام پراکنده شدن این ذرات، ذره ای از آن به درون من آمد و در من نشست، همچنانکه ذرات دیگر نیز به درون انسانهای دیگر....(ص 311)

و چنین است که معین زاده سر فصل تازه ای می گشاید تا بتواند با بودن خدا در زمین فلسفه«انسان خدایی» خود را که وعده آنرا داده، برای دوستداران اندیشه هایش فراهم آورد. فلسفه ای که بی شک با آشنایی به کارهای معین زاده و آگاهی او به مسائل فلسفی و دینی و عرفانی، میتواند، همچنان بحث انگیز و با نو آوریهای دیگر این نویسنده همراه باشد.

 کیهان شماره1080، پنجشنبه 12 تا چهار شنبه 18آبان1384

 

اسکندر آتش زد این ها ویران میکنند. چاپ هفته نامه نیمروز

جستاری از هوشنگ معین زاده

 

پیام مهر آمیز شاعر و نویسنده گرانقدرمان محمود کویر

 با صد سلام و پیاله پیاله مهر و احترام

بسیار شادم که با شما در رابطه قرار گرفتم. همواره نوشته های ارزشمند و خردمندانه ی شما را می خوانم. به راستی باید گفت: آفرین! دست مریزاد! خسته نباشید.

از راه دور شاخه ای یاس مست پیشکش می کنم به قلم توانا و دل مهربان و اندیشه ی گسترده و پرتوان شما.

در کتاب های شما روحی ژرف و فرزانه و انسانی  دیده می شود و برای همین سرشار از زیبایی است. برایتان پیروزی آرزو دارم.

باغتان بهار! بهارتان پر از گل.

سبز باشید

با مهر بسیار

          محمود کویر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Copyright © 2004, All rights reserved. Created by The Iranian cultural foundation . www.farhangiran.com   E-mail: webmaster@farhangiran.com