ماهنامه روزگار نو
نگاهی نو به خیام
از: هوشنگ معین زاده
در سال 1375، یعنی چند ماه قبل از انتشار کتاب «خیام و
آن دروغ دلاویز!» تحت تاثیر مطالعاتی که برای شناخت هر چه بیشتر خیام در
آثار بزرگانی که در باره این حکیم بزرگ کتاب نوشته بودند، مطلبی نوشتم با
عنوان «نگاهی نو به خیام»و برای چاپ به زنده یاد اسماعیل پور والی سپردم
که در روزگار نو چاپ کند. هنوز این مقاله به چاپ نرسیده بود، که کتاب
«خیام و آن دروغ دلاویز!» منتشر شد و اسماعیل پور والی از من خواست که
آنرا در معرفی کتاب من چاپ کند. اب موافقت من این مقاله در همان ماههای
اول انتشار«خیام و آن دروغ دلاویز!» در شمارهُ مسلسل 185 روزگار نو چاپ
شد که من آنرا در مقدمهُ مجموعه معرفی و نقدهای خیام و آن دروغ دلاویز می
آورم.
***
از: اسماعیل پور والی:
بطوریکه اغلب خوانندگان ما مسبوقند، آقای «هوشنگ معین
زاده» بتازگی کتاب جالبی نوشته و در دسترس علاقمندان گذاشته است که
داستانی است زیر عنوان «خیام و آن دروغ دلاویز!».داستانی که از خلال یک
رویای دلپذیر، رویایی که برای یک بیمار تحت عمل جراحی پیش آمده.
نویسنده سعی کرده است خیام این متفکر بزرگ سرزمین ما را
چنانکه خود شناخته، به خوانندگان داستان خود بشناساند. کاری که چندان
آسان نیست، ولی او از عهدهُ این مهم بخوبی بر آمده است.
اگر قرار بود، این کتاب مقدمه ای داشته باشد که ندارد،
بدون تردید، این مقدمه اختصاص به خیام و افکار و اندیشه های او پیدا می
کرد که این مطلب را، از حس اتفاق آقای معین زاده این رفیق شفیق ما برای
خوانندگان روزگار نو نوشته است که ما چکیده ای از آن را در این شمارهُ
روزگار نو آورده ایم و در پایان آن پاره ای از رباعیات خیام را نیز به
عنوان شاهد کلام، بر این چکیده افزوده ایم.
هوشنگ معین زاده می نویسد:
نهصد سال پیش در اوج سلطه ترکان مسلمان و میدانداری
خشونت بار فقیهان، در یکی از مراکز دانشمند پرور سرزمین ما بذر فلسفه ای
پاشیده شد که با تمام اهمیت آن هیچگاه نام مکتب فلسفی به معنای خاص به
خود نگرفت و در قالب هیچیک از سیستم های فلسفی شناخته شده نیز در نیامد.
سخن از خیام است و فلسفه ای که او پایه گذار آن بود.
مکتب خیام به دلیل محتوایی که داشت و شرایط سیاسی –
مذهبی زمان، مدت ها به صورت پنهانی به حیات خود ادامه می داد و از ترس
ترکان متعصب و شریعتمداران متحجر قرن پنجم هجری قمری، جز اصحاب خرد و
احباب یکرنگ کسی از وجود آن و بنیان گذارش اطلاعی نداشت.
با نگاهی به اوضاع و احوال قرن پنجم، قرنی که در تب
دیانت مابی غوطه می خورد و تفتیش عقاید جان اهل خرد را بر لب آورده بود،
دلایل پنهان نگاهداشتن این مکتب آشکار می گردد، زیرا این قرن یکی از
تاریکترین و پر حادثه ترین قرون اسلام به شمار می رود، و در عین حال، در
این قرن گروهی از پر آوازه ترین مردان تاریخ ساز جهان اسلام به سر می
بردند.
اگر چه دگرگونی های عالم اسلام از قرن چهارم شروع شده
بود، ولی حوادث عمده در قرن پنجم تکوین یافت و به قرن ششم کشیده شد، از
جمله :
- بغداد مرکز خلافت اسلامی در محاصره دو قدرت قوی و
تازه نفس قرار گرفته بود. در غرب فاطمیون مصر و در شرق ترکان سلجوقی و
اگر امویان اندلس را هم به آن اضافه کنیم، ضعف مرکز خلافت (بغداد) کاملاٌ
مشخص می شود.
- فاطمیون مصر که با تمام قدرت در تعضیف قدرت خلفای
بغداد می کوشیدند و ضربات سختی را به پیکر فرسودهُ خاندان عباسی می زدند،
می رفت که به دست صلاح الدین ایوبی بیفتد که می باید با صلیبیون دست و
پنجه نرم کند.
- ترکان سلجوقی را در ایران وزیر بزرگی بنام خواجه نظام
الملک طوسی می گرداند که تالی او را در هیچ یک از حکومت های مشابه، چه
قبل و چه بعد از آن پیدا نمی کنیم.
وزیری اعظمی که در جواب پیغام پادشاه مقتدری مانند «ملک
شاه سلجوقی» که می گوید:
- « اگر می خواهی بفرمائیم دوات از پیش تو بر گیرند»
این وزیر مقتدر، با گردنفرازی پاسخ می دهد:
- «دولت آن تاج به این دوات بسته است، هرگاه این دوات
برداری، آن تاج بردارند»
- در همین هنگامه است که «خداوند الموت»،«حسن صباح» در
صحنه ایران آشکار می شود و چنان روزگار را بر دشمنان خود سیاه می کند که
از ترس فدائیان او آب راحت از گلوی هیچ قدرتمندی، حتی پادشاهان پائین نمی
رود.
- یک روز در حضور فرستادهُ ملک شاه که پیغام پادشاه خود
را به خداوند الموت می رساند، با دو فرمان به دو فدایی، یکی با خنجر شکم
خود را می درد و دیگری خود را از برج فلعه به پائین می افکند و
هر دو در دم جان می سپارند و حسن صباح آنگاه به فرستاده ملک شاه می گوید:
- «باز گرد و به پادشاهت بگو: من هفتاد و پنج هزار فدایی
نظیر این دو دارم که در سرتاسر ملک ملک شاه پراکنده هستند»
دگر بارخنجر زهر آلودی را در موقع خواب سلطان سنجر، در
کنار بستر او بر زمین فرو می کنند، با این پیغام:
- «آنکس که کارد بر زمین درشت فرو می کند، به سینه سلطان
هم تواند نشاند»
معلوم است که این واقعه چه اثری در پی داشت و چه رعب و
هراسی بر دل سنجر نشاند.
- در گیرودار این کشمکش ها و زد و خوردها می بینیم،
در
مرکز خلافت(بغداد)، بزرگترین مرکز فرهنگی اسلام
«نظامیه بغداد»، به فرمان خواجه نظام الملک بر پا می شود و اعجوبه ای
بنام امام ابو محمد حامد، محمد غزالی، بزرگترین و قویترین فقیه و متکلم
عالم اسلام بر منصب ریاست آن می نشیند و با دلگرمی از حمایت
خواجه نظام الملک، شمشیر قلم را از نیام بر می کشد و گستاخانه به جنگ
فلسفه و حکمت و فلاسفه و حکما می رود و کتاب پر شهرت خود« تهافت
الفلاسفه» را در رد عقاید حکما و فلاسفه به رشته تحریر می کشد و آنان را
به علت اعتقاد به قدیم پنداشتن عالم و قبول نداشتن معاد جسمانی و غیره به
تازیانه کفر و ارتداد می کوبد، بی آنکه کسی را یارای پاسخ گفتن به او
باشد. تا اینکه دهه ها بعد از او «ابن رشد» اندلسی به یاری فلاسفه بر می
خیزد و بر رد «تهافت الفلاسفه» غزالی « تهافت التهافت» را می نویسد و با
اینکه جان تازه ای به حکمت و فلسفه می بخشد، اما دیگر فلسفه و حکمت پس از
غزالی در جهان اسلام جایگاهی سزاوار خود پیدا نمی کند.
قرن چهارم و پنجم و ششم هجری، قرونی هستند که سخت ترین
نوع احتنلق و تفتیش عقاید بر عالم اسلام حکفرما بوده است و حکما و فلاسفه
شدیدترین آسیب ها را از طرف اهل فقه و حدیث و متشرین می دیدند. به عنوان
نمونه بیش از یک قرن قبل از خیام، حسین بن منصور حلاج را به خاطر بر ملا
کردن دیدگاه فلسفی خود بر دار می کشند. چند دهه قیل از خیام، ابن سینا از
دست محمود و پسرش مسعود غزنوی از این شهر به آن شهر می گریزد تا جانش را
از دست این دو سلطان ترک غازی نجات دهد.
نیم قرن بعد از خیام، یکی از بزرگترین دانشمندان و
فیلسوفان ایران و حهان، شهاب الدین سهروردی«شیخ اشراق» به تحریک فقها و
محدثین بطرز بیرحمانه ای به دست پس صلاح الدین ایوبی«ملک ظاهر شاه» حاکم
حلب به قتل می رسد. در همان قرن عارف نامدار، عین القضات همدانی نیز به
تحریک شریعتمداران به طرز فجیعی سوزانده می شود. با این اوصاف معلوم است
که چرا با تمام جاذبهُ اندیشه های خیام، این افکار به صورت یک سیستم
فلسفی رواج پیدا نمی کند.
فلسفه خیام را در کجا باید جستجو کرد؟آیا از خیام غیر از
رساله جبر و مقابله، رساله ای در باب مشکلات اقلیدس و میزان الحکمه در
ریاضیات و رسائل کوتاهی از قبیل: رساله کون و تکلیف در علم کلیات و در
تحقیق معنی وجود، یافت نمی شود؟ نوشته های یاد شده که فلسفی نیستند،
مکتبی را عرضه نمی کند، پس به خاطر کدام آثار فلسفی است که او را حکیم و
فیلسوف و تالی پور سینا می دانستند؟ بخصوص اینکه در زمان
حیات خیام هنوز رباعیات او آشکار نشده بود. بنابراین، آیا چنین به نظر
نمی رسد که خیام نیز کتب و نوشته های فلسفی داشته است؟اگر چنین بود، آیا
آثار او را نیز مانند کتب فلسفی دیگران که در طول تاریخ به آتش سپرده، به
آب شسته و به زیر خاک دفن شده اند، از میان نبرده اند؟ نوشته های او نیز
به سرنوشت کتاب« رد نبوت » محمد بن زکریای رازی دچار نگردیده است؟
پژوهشگرانی که در آثار خیام جستجو کرده اند، معتقدند که
از خیام تعداد محدودی رباعی که خمیر مایه مکتب فلسفی اوست، چیز دیگری بجا
نمانده است. با اینحال، محدثین و فقها و واعظان قشری، در همه دورانها با
توسل به هزار و یک بهانه نگذاشتند که افکار و اندیشه های او در میان مردم
انتشار یابد، چرا؟
برای اینکه بر خلاف امثال ابن سینا که به زبان فلسفی سخن
می گفتند، خیام دانستنی های خود را به زبان ساده و سلیس شعر، آن هم رباعی
بیان کرده است. چه کسی می تواند بگوید که برای دانستن معنی این رباعی
باید حتماٌ عالم و حکیم بود و حکمت و فلسفه دانست؟
گویند که فردوس
برین خواهد بود |
و آنجا می ناب و خور
عین خواهد بود |
گر ما می و معشوق
گزیدیم چه باک |
چون عاقبت کار
چنین خواهد بود |
نه! برای درک مقصود او نیازی به عالم بودن و حکمت و
فلسفه دانستن نیست. او فلسفه اش را به زبان ساده و قابل فهم و درک همگان
و بخصوص عوام بازگو می کند، همان چیزی که متشرعین کاسبکار و زاهدان ریایی
را خوش نمی آمد.
کتب امثال زکریای رازی را می شد به بهای گزاف خرید و
سوزاند و از بین برد، ولی با رباعیات حیام چه می شد کرد؟
رباعیات کتاب نبود! انسان نبود! معبد و نیایشگاه نبود!
که بشود سوزاند و بر دار کشید و ویران کرد. رباعیات فکر و اندیشه بود،
فلسفه و حکمت بود، منطق و برهانی شک برانگیز و تردید ساز بود، و مهمتر از
همه اینکه شعر بود، ولی نه بصورت غزل و قصیده و مثنویی که به خاطر سپردنش
مشکل باشد. رباعی را حتی یک انسان بی سواد و عامی هم با دو یا سه بار
تکرار کردن در حافظه اش حفظ می کرد و می توانست به راحتی به دیگران
منتقل کند.
بیش از صد سال طول کشید تا بذری که خیام پاشیده بود شروع
به جوانه زدن کرد. یک رباعی بعد از نود سال در کتاب فخر رازی، دو رباعی
در کتاب مرصاد العباد نجم الدین رازی، یک رباعی در جهانگشای جوینی، یک
رباعی در تاریخ گزیده، در فردوس التواریخ و می رسیم به دویست سال پس از
مرگ خیام که در مونس الاحرار یک باره سیزده رباعی از خیام درج می شود.
اینکه بعد از نود سال اولین رباعی خیام در کتاب امام فخر
رازی«التنبیه علی بعض اسرار المودعه فی قرآن العظیم» منتشر می شود، نشان
دهندهُ اینست که در طول این نود سال، رباعیات خیام در همه جا پخش بوده،
دهان به دهان می گشته و همه جا خوانده می شد، ولی کسی جرات انتشار آنها
را نداشت.
صد سال پس از مرگ خیام، اوضاع و احوال قرن پنجم به سر
رسیده بود، هیبت و قساوت چنگیز دیگر به متشرعین قشری مجال نمی داد که به
دنبال رباعیات خیام بیفتند و با تهمت کفر و الحاد و زندقه کسانی را که دم
از فلسفه و حکمت می زدند به آتش کشند و دار زنند و مثله کنند. در آن
دوران، رباعیاتی که سینه به سینه زنده مانده بودند، آهسته آهسته بر سر
زبان ها افتادند.
در مورد رباعیات خیام، چه محققین ایرانی و چه خارجی
تحقیقات زیادی کرده اند که از آن میان به سه تحقیق ارزشمند، صادق هدایت،
ذکاء الملک فروغی و علی دشتی میتوان اشاره کرد.
صادق هدایت رباعیات خیام را یکصد و چهل و دو، ذکاء الملک
فروغی یکصد و هفتاد و هشت و علی دشتی هفتاد و چهار رباعی دانسته اند. در
حالکه می دانیم، امروزه قریب دو هزار رباعی به خیام منتسب و در کتب
مختلف درج شده است که تعداد بسیاری از آنها از هر لحاظ به شیوه رباعیات
اصیل خیام سروده شده است.
اگر چه محققین تعداد رباعیات خیام را محدود می دانند،
ولی منکر این هم نیستند که احتمالاٌ دهها و شاید هم صدها رباعی اصیل خیام
در گذر ایام به وسیله مردم نا آگاه، به دست دشمنان او و یا به تصادف از
میان رفته باشد.
یکی از شگفتی ها این است که خیام تنها سراینده ای است که
اینهمه اشعار به نامش جعل کرده اند. در میان صدها شاعر با نام و نشان
ایرانی، از هیچکدام چنین استقبال بی نظیری صورت نگرفته است. آیا این امر
نشان دهندهُ جاذبهُ فلسفه خیام نیست؟
افکار و اندیشه های فلسفی خیام بی آنکه در قالب و سیستم
فلسفی خاصی ریخته شود، به عنوان یک مکتب و مشرب فلسفی مورد قبول و پذیرش
مردم قرار گرفته است. اگر می بینیم اینهمه رباعی به خیام منتسب می کنند،
نشانگر آنست که افزون بر صدها شاعر که از فلسفه او پیروی می
کردند، میلیون ها نفر نیز در هر عصری دوستدار و پیرو افکار و عقاید او
بودند.
سخن از شاعران نامداری نظیر حافظه نیست که در اشعارش به
استقبال رباعیات خیام رفته است، همچنانکه از سعدی و مولانا و امثال آنها
نیز حرفی نمی زنیم. غرض کسانی هستند که با خواندن ترانه های خیام، و پی
بردن به فلسفه او تلاش کرده اند مانند خیام فکر کنند و اندیشه هاب خود را
مثل او به قالب شعر بریزند.
خیام، مثل هر فیلسوفی فلسفهُ خاص خود را داشته، ولی زمان
و مکانی که او در آن زندگی می کرد، مناسب نشر افکار و اندیشه های فلسفی
او نبود. از اینرو، مصلحت را در این می دید که افکار و اندیشه های خود را
در قالب شعر(رباعی) بریزد و به نزدیکان و یاران مورد اعتمادش بسپارد تا
در زمان و شرایط مناسب آنها را آشکار سازند.
در احتناق قرن پنجم هجری قمری، شرط عقل حکم می کرد که از
ورود به مسائل فلسفی که مغایر با احکام شریعت است، خودداری شود. در چنین
اوضاعی، خیام جز اینکه فلسفه خود را به محارمش بسپارد چاره ای نداشت.
اگر می بینیم که بعد از دویست سال افکار و اندیشه هایش
آشکار و عمومی می شود، ناشی از خردمندی پیروان خیام بوده که در شرایط
مناسب مکتب او را نشر داده اند.
خیام کیست و چه می گوید؟ اکثر کسانی که در افکار و
اندیشه های او تحقیق کرده اند، خیام را دهری مذهب دانسته اند. اگر دهری
مذهب را مترادف با طبیعیون و کسانی که به قدیم بودن عالم معتقدند بگیریم،
به نظر من در مورد خیام دهری بودن را باید به نحو دیگری تعبیر کرد . برای
اینکه جوهر فلسفه او، جنگ و جدال با خدا نیست. او با حرف و حدیث هایی که
مطرح است جدال دارد.
از طرف دیگر می بینیم که خیام گوشه چشمی هم به تناسخ
دارد. فلسفه تناسخ چنانکه می دانیم از هند به ایران سرازیر شده و حاملین
این دیدگاه بیشتر پیروان بودا بودند. خود بودا نیز هیچ نوع جنگ و جدالی
با خدا نداشت و به نوعی از او می گذشت که معلوم بود باوری به وجود چنین
موجودی ندارد و تمام تلاشش را بر این گذاشته بود که به درد و رنج های
زندگی بشر برسد. در اینجا اگر هم نخواهیم بطور قاطع خیام را تناسخی
بدانیم می باید بپذیریم که او،اگر هم بازگشت را قبول نداشت که در
رباعیاتش بدان اشاراتی دارد، اما آروزمند چنین بازگشتی بود و یا اینکه در
اعماق اندیشه های خود آن را به نوعی آرزو می کرد.
با این مختصر می توانیم بگوئیم که دهری بودن خیام را
باید به معنی بینش اهل علم امروزی به حساب آورد که کاری به بودن و نبودن
خدا ندارند، بلکه به علم و به نتایجی که از آن حاصل می
شود، توجه دارند و آنرا به صورت یک واقعیت ملموس می پذیرند.
در دنیای امروز، اکثر مردمان دانا این را پذیرفته اند که
آفرینش به آن صورت که در تورات عنوان شده است، درست نیست. برای پی بردن
به اصل و نسب انسان باید به گذشته های دور رفت و انسان را از آن
روزگارانی که از موجودی تک سلولی شروع کرده و به سوی تکامل آمده است،
بررسی کرد، زیرا برای آنها دین و مذهب مطرح نیست.آنان به دنبال دانستن و
آگاه شدن از اسرار هستی هستند.
خیام با رباعیات خود اساس یک فلسفه استثنایی را در پر
غوغاترین دوران احتناق مذهبی به چند تن از اصحاب خرد و احباب حکمت و
یاران یکرنگ سپرد و رفت. به این امید که آنان در زمان و شرایط مناسب با
روشنایی همین چند چراغ(رباعی) که او افروخته بود، روشنایی ها بر افروزند
و مردم را از دست خرافات و موهومات رهایی بخشند.
خیام با به جا گذاشتن فلسفه خاص خود نه تنها به مردم
ایران که به مردم سراسر جهان و تمام دوران ها تعلق دارد. او به همان
میزانی که در ایران شهرت دارد، در میان ملل و اقوام دیگر نیز مشهور است.
فلسفهُ خیام پناهگاه فکری همه کسانی است که در کار خود و
جهان هستی سرگردانند. فلسفهُ خیام آرامبخش روح کسانی است که قضایای هستی
را بدان شکل که برایشان رقم زده اند، نمی توانند هضم کنند و به دنبال
مفری می گردند تا خود را از دست آنها نجات دهند. فلسفهُ خیام همان
روشنایی روحپروری است که می شود در پرتو آن از تار پود فکری گذشتگان و
مکتب های بی محتوای عهد کهن نجات حاصل کرد و به همه قصه های موهوم و
سراپا وهم و خیال پشت پا زد. فلسفهُ خیام وسیله ای است که می توان با
توسل بدان مسائل ایمانی و عقیدتی را به راحتی به زیر ذربین خرد برد و
احکام تعبدی و جبری و بی منطق آنرا بر ملا ساخت و به کنار نهاد. فلسفهُ
خیام جوابگوی خردمندانهُ مسائلی از قبیل تولد و زندگی و مرگ و قیامت و
بهشت و جهنم و ...است.
فکر می کنم، زمان آن رسیده است که پیران قوم و فرزانگان
ایران با دیدی نو نگاهی به خیام و افکار و اندیشه های او بیندازند و او
را از نو بشناسیم...
|