معرفی و بررسی کتاب کمدی
خدایان
نوشته : هوشنگ معین زاده
در نیمروز چاپ لندن
شماره628 اسفند 1379
از : پری سکندری
کمدی
خدایان
یک
اثر روشنگری و بی ادعا
«
... تو بمیری همه موهومات است»
جعلیاتی
بنام مسلمان
آخرین
نوشته ای که صاحب این قلم با عنوان «مروری در نوشته های همکاران
مطبوعاتی» در نیمروز به چاپ رسید واکنش های چندی را سبب شد... عزیزانی که
هر یک به طریقی درد غربت را هر لحظه با تمام وجود خویش احساس می کنند به
اعتراض برخاستند که : « از تو انتظار نمی رفت که چنین مقاله تلخ و غمگینی
بنویسی و ما را بگریانی.»
یادم هست خیلی پیش از این
سرور گرامی، محمد عاصمی عزیز که چندی خوشبختی همکاری با او را داشتم و از
او بسیار آموختم بویژه کار دسته جمعی، خوش خلقی و ایستادگی در برابر
ناملایمات را...مقاله ای نوشته بود با عنوان «قلم را لختی بگریانیم». و
آن مقاله تلخ و دردناک که حقایق ایران رویارو با تبعید، تنهای و مرگ و
مصیبت و هجران را نشان می داد همگی ما را گریانده بود، ولی ببینید که یاد
آن نوشته، هنوز با من و قطعاً با کسانی چون من مانده است.
من نمی دانم در مقاله ای
که نوشتم، قلم را گریاندم یا روح و وجودم را؟اما بدون تردید آن زمان که
قلم روی کاغذ گذاشتم قلم من و قلب من و عاطفه و احساس من می گریستند. سخن
من با این دوستان مهربان که تلفن زدند و با آن دیگران که شاید همین
برداشت را از خواندن مقاله من پیدا کردند این است که مقاوم ترین انسانها
نیز زمانی می رسد که روحشان نازک تر از برگ گل می شود و غم و درد آنهم در
تبعید به روح و جانشان چنگ می اندازد و اجازه بدهید که این انسانها نیز
که با تمام توان خود با حکومت های ضد بشری مبارزه کرده اند و فریاد
اعتراضشان همیشه در آنجا که می بایست بلند شود، بلند شده است، بی آنکه به
فکر عاقیت باشند در لحظاتی، قلم و قلب و روح را بگریانند. باران ببارد،
رگباری بزند و پشت آن رنگین کمان باشد.
این از آن مقاله، اما در
همین روزها آقای هوشنگ معین زاده آخرین کتابش را که «کمدی خدایان» نام
دارد، برای من فرستاد. یک نظامی که مدتی است می نویسد و بسیاری از مسائلی
را که در این بیست سال دوباره بنام مسلمان، مثل خوره به جان جامعه ایران
افتاده است زیر سئوال می برد.
برای من تفاوتی ندارد که
او متعلق به کدام طیف و سبکی است. خود من این خوشبختی را دارم که نه چپ
هستم و نه راست و یک روزنامه نگار مستقل و آزادم که می دانم هنوز در چپ،
انسانهای مقاوم و صادق هستند و هم در راست، و حتی در آن دورانی که جز
ابولقاسم فردوسی کلیه شاعران و نویسندگان ما را چپ ها بدون استثناء بنام
خودشان چاپ زده بودند، صاحب این قلم کار خودش را می کرد و اگر نوشته ای،
کتابی حقایقی را می گفت چه نویسنده آن چپ بود و چه راست به نقد و معرفی
نوشته می پرداخت و این عادت هنوز برای من مانده است.
یادم هست وقتی که بسیار
جوان بودم، شبی به اتفاق همسرم زنده یاد پرویز نقیبی و دیگر روشنفکران
آن زمان در خانه جلال آل احمد میهمان بودیم. آنها می گفتند و می گفتند و
من گوش می دادم. آل احمد متوجه شد که تنها مانده ام. آمد کنار شومینه ای
که هیزم ها در آن با سر و صدا می سوختند، کنار من نشست و با مهربانی
گفت:« دختر جان شنیده ام می نویسی»، بگو ببینم چه«میگی زن؟» . عین سخن
اوست. با خجالت با صدای بسیار آهسته گفتم:«یک چیزهایی می نویسم و به شیوه
خودم می نویسم». دستی به پشت من زد و گفت: «میدانم در زن روز می نویسی.
آدم وقتی حرفی برای گفتن و سخنی برای نوشتن دارد باید از هر روزنه ای
داخل شود. نترس و بنویس». اما خودمانیم این روشنفکران ما که در آن زمان
مجلاتی شبیه زن و روز را «رنگین نامه» می نامیدند خودشان نمی دانستند که
با برج عاج گفتن های خودشان و از بالا نگاه کردن های خودشان چطور تیشه به
ریشه مملکت می زنند و روزی خواهد رسید که خود نخستین قربانیان این
اشتباهات خودشان باشند.
به هر حال حاشیه رفتم.
داشتم از کتاب کمدی خدایان، هوشنگ معین زاده می گفتم. کتاب را که شروع
کردم از صفحه ای به صفحه دیگری رفتم.
موضوع کتاب مرا جلب می
کرد. مرا می خنداند. همکاری نویسنده با عزرائیل جالب بود. نویسنده اغلب
خود عزرائیل می شد. نیمه بیشتر کتاب را خوانده بودم که کسی یک «سی دی»
برای من آورد. رباعیات «عمر خیام» با صدای «عابد عزریه» خواننده و
موزیسین لبنانی.
یک معلم فرانسوی ادبیات
فرانسه این سی دی را برای من فرستاده بود. حیرت زده گفتم:«در لبنان
رباعیات خیام را به آواز می خوانند؟»، کتاب کمدی خدایان را زمین گذاشتم و
به صدای این خواننده لبنانی که برای من ناشناس بود گوش دادم. صدایی جذاب
و بسیار زیبا که نمی گذاشت آدم بی تفاوت بماند. طبعاً به عربی می خواند و
من چندان نمی فهمیدم. هر چند که چیزهایی از این زبان را می دانم. آواز را
دوباره شنیدم و با خود گفتم:«پس از هزار سال، خیام در لبنان و این بار از
گلوی یک خواننده لبنانی، جهنم و بهشت و عزرائیل و مجازات خداوندی را و
وجود خود خدا را نفی می کند و همه چیز را در حالا و اکنون و اینجا و روی
همین زمین می داند.»
خیام شده بود«الخیام».
دیدم نوشته ای هم همراه است به فرانسه، انگلیسی و عربی و خدا را شکر خیام
را نیشابوری و اهل «پرس» یا «پرشیا» دانسته اند. چون در اینجا قصد نوشتن
در باره این سی دی را ندارم چیز بیشتری نمی نویسم که هنوز از حیرت این
صدای زیبا و رباعیات خیام بیرون نیامده بودم که دیدم در پایان هر ترجمه
یک صفحه هم در باره«علی ابن ابی طالب» نوشته شده و نزدیک بود شاخ در
بیاورم. زیر لب زمزمه کردم: عجب دنیای عجیب و غریبی است. سی دی را موقتاً
کنار گذاشتم و مطالعه کتاب«کمدی خدایان» را ادامه دادم.
انتشار چنین کتاب هایی این
حسن را دارد که در این آشفته بازار دین گرایی و گربه زاهد ماب شدن
آدمکشان که بنام مسلمانی، وطن ما را در خون غوطه ور کردند، حقایق وجودی
این دین فروشان دنیادار را با زبان ساده و طنز آمیز که برای همه قابل فهم
باشد و به زبان داستان روایت شده باشد در دسترس کسانی می گذارد که یا
هنوز ترس بهشت و دوزخ الله در وجود آنهاست یا کسانی که در این مهلکه
دینداری سرگردانند و در جستجوی حقیقت.
نویسنده شجاع است، نمی
ترسد. معاد و روز قیامت و پل صراط و نکیر و منکر و شب اول قبر و وجود خود
الله را زیر سئوال می برد.
در
این کتاب صدای نویسنده، صدای همان عمر خیام در نزدیک به هزار سال پیش
است. صدای همین خواننده لبنانی است که وجود خدا را زیر سئوال می برد که:
«من
بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو؟».
نویسنده در یک روزی که
مضحک هم هست و اصلاً قرار نبود، بمیرد، می میرد. عزرائیل به سراغش می آید
و دوتایی با هم ائتلاف می کنند و قرار می شود عزرائیل نویسنده را به «آن
دنیا» ببرد.
آیا«آن دنیا» وجود
دارد؟آیا شب اول قبر راست است یا جعلیات دین فروشان است که بیش از هزاران
سال است با آفریدن مارهای هفت سر و اژدهاهای آدمخور و به سیخ و میخ کشیدن
گناهکاران در جهنم، بشر را ترسانده اند؟اگر جهنم و بهشت راست است، پس چرا
این آدمخورانی که بنام مسلمانی فرزندان مردم را کشته اند، خانه های مردم
را غصب کرده اند. مال مفت می خورند، فساد می کنند، ریا می کنند، راست
راست می گردند و خدا یا الله یا هر اسمی که می خواهید به او بدهید عرضه
ندارد به حساب آنها برسد؟ آیا خدا یکی است و الله یک خدای دیگر است؟
قلم نویسنده شیرین و ساده
است. عیب کار او این است که گاه داستانی را که خلق کرده فراموش می کند و
یا رشته کار یعنی خدا از دستش خلرج می شود و شروع می کند به نطق و خطابه
کردن و «مقاله نوشتن». بعد دوباره یادش می آید که دارد رمان می نویسد و
یک عزرائیل روبروی او هست که بکلی وجودش را از یاد برده است.
بدون تردید آقای معین زاده
وقت بسیار زیادی را صرف نوشتن کتاب نکرده، فکری در او می جوشیده، نشسته و
نوشته و رمانی شیرین و جذاب ارائه داده که روشنگری می کند و پته جعلیاتی
مثل آن دنیا و بهشت و جهنم و دین فروشان و .... را روی آب می ریزد. قطعاً
اگر وقت بیشتری صرف نوشتن این کتاب شده بود، کتاب بجای 273 صفحه، مثلاً
در 180 صفحه منتشر می شد.
اما این ها مهم نیست، مهم
این است که کسانی چه از طیف راست و چه از طیف چپ در این زمانه ای که وطن،
بنام اسلام و مسلمانی هزار سال عقب رفته و یک جامعه بیمار، عزادار،
سرگردان، و از توهمات نتیجه این عقب رفتگی است بنویسند. حقایق را بنویسند
و آخوندهایی را که بنام مسلمانی، بنام الله، بنام جهنم و بهشت مال مردم
را خورده اند و می خورند. خون بیگناهان را ریخته اند و می ریزند رسوا
کنند. شاعر طنز پرداز و روشنفکر ما ایرج نیز در شعری جاودانه خطاب به این
دین فروشان گفته بود:
«آنچه
عقل تو در آنها مات است تو بمیری همه موهومات است»
تکرار حقیقتی که هزار سال
پیش عمر خیام بی هیچ واهمه ای آن را بیان کرد، تکرار حقیقتی که حافظ در
قرن هشتم آن را جار زد و پس از آن بسیاری از بزرگان ادبیات ایران از آن
گفتند و گاه جان خود را نیز بر سر این حقیقت گذاشتند....
آقای معین زاده، شهامت شما
را تحسین می کنم و امیدوارم این کتاب به داخل ایران رفته باشد و در دسترس
هموطنان در بند ما قرار گرفته باشد. دست مریزاد.
|