www.moinzadeh.com


 
zohor.jpg (348949 bytes)
zohor.jpg (348949 bytes)
besharat2.jpg (12881 bytes)
ayakhoda.jpg (348949 bytes)
komedikhodayan.jpg (298981 bytes)
ansooyesarab.jpg (282884 bytes)
khayam.jpg (483390 bytes)
 

payambarankherad.jpg (257548 bytes)

 

به نقل از کیهان لندن شماره 860 ژودن 2001

   

ملاقات و گفتگو با روح  «امام خمینی» در کره ماه

 

  ----- هوشنگ معین زاده -----

  

شرح «ملاقات و گفتگو با روح امام خمینی در کره ماه» نوشتهُ آقای مجید دوامی که در کیهان با این جمله آغاز می شد:«راستی چرا فقط آیت الله خزعلی خیالبافی کند؟!» با اشتیاق فراوان تا دم دمای صبح چندین بار خواندم. نه خوابی به سراغم آمد تا مانند آقای دوامی در عالم خواب به کره ماه و دیدار روح خمینی بروم، نه پاسخ قانع کننده ای به این سئوال پیدا کردم که چگونه گذر روح خمینی به کره ماه افتاده؟ از اینروی، مثل همیشه دست به دامان خدا شدم و از او خواستم که مرا یاری کند تا بتوانم روح خمینی را که آدرس دقیق جایگاهش را آقای دوامی پیدا کرده و در اختیار علاقمندان قرار داده بود ببینم. هنوز این تمنا از زبان دلم بیرون نیامده بود که فرشته ای زیبا رو در مقابلم ظاهر شد و گفت:

- بر خیز تا تو را به کره ماه ببرم. دعای تو مستجاب شده و رب العالمین اراده فرموده اند که این آرزوی تو برآورده شود.

نگاهی از سر شوق و توام با ناباوری به قد و قوارهُ «آنچنانی» فرشته انداختم  و در ته دلم از آرزویی که کرده بودم مثل سگ پشیمان شدم. با خود گفتم کاش تمنای دیدار یک فرشته را کرده بودم نه دیدار روح  مردهُ خمینی را!

فرشتهُ زیبا که گویی با خصلت فرشتگی خود پی به نیت هوسبازانه من برده بود. نگاهی به من انداخت و با توجه به سن و سالم و اینکه چندان به کارش نمی آمدم، با ترشرویی توام با افاده گفت:

- پاشو آقا جان، عجله کن که وقت تنگه و من هم هزار و یک گرفتاری دارم. باید هر چه زودتر تو را به کره ماه برسونم و به کارهای دیگرم برسم.

چاره ای نبود، بپا خاستم و به دنبالش روان شدم. وقتی به کوچه رسیدیم، با بی میلی از من خواست بر پشتش سوار شوم تا سفرمان را آغاز کنیم و من چنین کردم.

این سفر رویایی متاسفانه لحظاتی بعد به پایان رسید. من که همچنان غرق لذت بردن از سواری بر پشت گرم و نرم و لطیف این فرشته بودم، با فرمان تشر مانند او که گویی از لذت بردن بیش از حد من ناراضی بود در کره ماه پائین آمدم ،او با عصبانیت گفت:

- آدرس محلی که باید بروی داری.برو تا کسی را که آرزوی دیدارش را کرده ای ببینی.

با دلخوری و نفرینی که به آقای دوامی می کردم، که چرا بنده را به جای آرزوی دیدار یک پریرو به صرافت ملاقات با روح خمینی انداخته است، به سمت دره ای که آدرس آن را در کیهان لندن نوشته بودند، حرکت  و به سختی آنجا را پیدا کردم.

همانطور که نوشته شده بود، زیر درخت خشکیده ای که گویا قبلاٌ درخت «سیب» بود، شبحی نشسته بود که به دشواری خمینی بودنش را تشخیص دادم. البته شانس داشتم که آقای دوامی قبلاٌ این شبح را دیده و خمینی بودنش را تائید کرده بود، وگرنه محال بود که من خمینی بودن این شبح را تشخیص بدهم.

روح خمینی داشت با خودش حرف می زد و مدام با گوشهُ عمامه اش بازی می کرد و گاهی هم مشت های گره کردهُ خود را در هوا حرکت می داد. این روح نا آرام وقتی مرا دید، بر خلاف صاحبش خنده بر لبانش آمد و با خوشرویی از جای بر خاست و با تواضع گفت:

-        سلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

من هم در جوابش گفتم: و علیکم السلام...

روح خمینی از اینکه او را از تنهایی و بی کسی و پریشان حالی نجات داده بودم، از من تشکر کرد و پرسید:

- اهل کدام بلاد هستم؟

گفتم : ایرانی ام، ولی بعد از «انقلاب اسلامی» به ناچار جلای وطن  و به سرزمین کفار هجرت کرده ام.

از شنیدن کلمات «انقلاب اسلامی» و «هجرت» لب و لوچه اش را ورچید و با ترشرویی گفت:

-        پس ایرانی هستی! .... و سپس پرسید:

-  آنجا، در آن ولایت چه خبر؟

گفتم: آنجا همانطور است که شما بنایش را گذاشته اید، و افزودم : راستی این خبر صحت دارد که چندی قبل روح آقایی بنام مجید دوامی به اینجا آمده و سئوالاتی از شما کرده است؟

با تعجب گفت : یادم نیست! روح خیلی ها اینجا می آِیند و حرف هایی می زنند و چیزهایی می گویند و می روند. معمولاٌ من نه اسمشان را می پرسم و نه منظورشان را، شاید این بابا هم یکی از آنها باشد.

- ولی ایشان از روزنامه نویسهای قدیمی و صاحب نام و نشان هستند.

- ای بابا! چرا وقت عزیزت را با حرف و حدیث روزنامه نویسها هدر می دهی. این جماعت فقط به درد خبر سازی و خبر پراکنی می خورند. حال که گفتی این بابا  روزنامه نویس بوده، حتماٌ بدان که سر و کله اش اینجا پیدا نشده است و فقط خیالبافی کرده است.

گفتم: حاج آقا، این بابا اهل خبر سازی نیست. او حتی عین عبارات شما را در کیهان نقل کرده است.

- آقا جان ، گفتم که دروغ می گوید. اینجا روزنامه نویسها را راه نمی دهند. مگر خدای نکرده«استغفرالله» خدا خل شده که روزنامه نویس جماعت را به معرکه آخرت خود راه بدهد که بروند و برایش حرف و حدیث و قصه درست کنند؟

-  ولی این بابا حرف بی ربط نمی زند. ممکن است شما ایشان را بجا نیاورده باشید.

- نه! ما چنین شخصی را ندیده و نمی شناسیم و اگر هم چنین ادعایی کرده است، از کذابین و از عاملین شیطان بزرگ و مزدوران صهیونیست بین الملل و جاسوسان صدام عفلقی است.

- بنابراین، شما نگفته اید که جیرئیل به دیدارتان آمده و فرمان الهی را به شما ابلاغ کرده که «شتر ولایت فقیه را که بالا برده اید، باید پائین بیاورید؟»

روح خمینی شروع کرد قاه قااه خندیدن و بعد گفت: از این دروغ بزرگتر هم می شود که کسی ادعا کند که جبرئیل به دیدار آدمی مانند من آمده باشد؟ اگر می گفت: مالک دوزخ شاید می شد حرفش را پذیرفت، اما اینکه جبرئیل امین حامل وحی الهی به دیدن روح آدمی مثل من آمده باشد، غیر قابل باور و سراپا کذب و دروغ محض است . مگر نمی دانی که این فرشته رحمت فقط به دیدار پیغمبران می رود؟ ما کجا و دیدار حضرت جبرئیل امین کجا؟

- بالاخره شما هم امام بودید. مقام و منزلت شما نیز دست کمی از امامان نداشت.

- مگر جایی شنیده ای که حضرت جبرئیل به دیدار امامان رفته باشد؟

- نه!

- پس چطور انتظار داری که این فرشته حامل وی به دیدار من بیاید که به امام بودنم هم هزار و یک ایراد شرعی وارد است؟

گفتم : با این حساب، فرمایشات آیت الله خزعلی هم لابد درست نیست؟ ایشان ادعا می کند که شما با حضرت امام زمان در ارتباط بودید. او شخصی که هنوز هم زنده است و از آغاز انقلاب بین شما و حضرت امام زمان رابط بوده، پیغام می آورده و پسغام می برده می شناسد!

آیت الله خزعلی، حتی ادعا می کند علاوه بر اینکه شخص رابط را می شناسد، گویا پس از رحلت شما نیز«بابای رابط» با ایشان در تماس هستند، پیغام حضرت امام زمان را پس از شما به او می رساند.

روح خمینی با شنیدن این حرف در حالیکه از عصبانیت مثل بید می لرزید گفت:

- ببین کار این بچه آخوندها به کجا کشیده است که خزعلی هم دارد ادای مرا در می آورد و خودش را با من همطراز می شمارد؟ تف بر تو ای دنیا! تف بر تو ای روزگار و سپس شروع کرد زیر لب حرف هایی زدن که من نمی شنیدم.

 زیاد عصبانس نشوید! هر روز نوبت یکی است. دیروز شما ادعایی کردید، امروز خزعلی می کند و فردا یک آخوند دیگر. وقتی شما مدعی شدید که دیگران اشتباه کرده اند و حتی حرف و حدیث امامان و پیغمبران را جعل و تعدیل کردید، چه ایرادی دارد که خزعلی هم مدعی باشد که با رحلت شما امور تماس با صاحب زمان به عهده ایشان گذاشته شده است. مگر کسی بر شما ایراد گرفت که بر ایشان ایراد بگیرد؟

 روح خمینی مانده بود چه بگوید و بعد در حالیکه به زمین و زمان نفرین می کرد گفت :

- حق با شماست. مقصر خود من بودم که این بدعت کفر آمیز را گذاشتم و سرود یاد مستان دادم. همانطور که گفته اند:«خود کرده را تدبیر نیست». باید همچنان شاهد و ناظر دغلبازی های دیگر این آخوندها باشیم، و افزود:

اما، در باره  ادعای خزعلی باید بگویم که: ادعای ایشان هم دروغ است و هم راست:

دروغ است به این دلیل که امام زمان برای دیدار پیروانش نیازی به رابط ندارد. آقای خزعلی زمان خودشان را با زمان «غیبت صغری» عوضی گرفته اند. در دوران «غیبت صغری» بود که امام زمان توسط نوابشان با پیروان خود تماس می گرفتند. حال آنکه ما در «غیبت کبری» هستیم. خود ایشان طیق دست خط شریفشان فرموده اند که  دیگر نایب یا رابطی ندارند. اگر مایل به دیدار کسی باشند، شخصاٌ این کار را انجام می دهند.

- راست  است به این دلیل که ایشان در باره شخص رابط و ارتباطش با امام زمان اشتباه کرده است. حقیر وقتی از کنج خانه ام در نجف به پاریس برده شدم و از آنحا روانه ایرانم کردند، با جماعتی از ما بهتران در تماس بودم. بعد از حضور در ایران، این جماعت برای اینکه مبادا ارتباط من با آنها بر ملا شود و پته چگونگی شکل گیری «انقلاب اسلامی» روی آب بیفتد، اشخاصی را بین من و خودشان رابط قرار دادند. آقای خزعلی غافل از ماهیت این رابط ها و نوع رابطه ها و طرف ارتباط ها، به علت ساده لوحی فکر کردند که این اشخاص رابط امام زمان با من بودند.

اما اینکه این رابط ها بعد از رحلت حقیر با ایشان هم تماس گرفته باشند، بعید نیست. چون می بینم بعضی اوقات او هم مثل من حرف های گنده و بودار می زند.

          گفتم: حاج آقا، از ما بهتران که باید با بزرگان طایفه و افراد دست اول تماس بگیرند، نه با افراد دست دوم و سومی مانند خزعلی!

         روح خمینی گفت: تو که از ما بهتران را نمی شناسی. این جماعت ضمن اینکه با دست اولی ها در تماس هستند با خرده پاها هم مرتب در ارتباطند که مبادا دست اندرکاران «دست اول» مانند آن «خدا بیامرز» به فکرهایی بیفتند.

        پرسیدم: اینکه می گویند در نظر دارید پوست خربزه زیر پای سردمداران رژیم جمهوری اسلامی بیندازید، واقعاٌ راست است؟

- با بی حوصلگی گفت: مرد حسابی، من آن موقع که زنده بودم قادر به این کار نبودم، حالا که مرده ام چطور می توانم پوست خربزه زیر پای این جماعت بیندازم. این آخوندهای چند دوزه باز، همان موقع هم  که من برو بیایی داشتم برخلاف تصور همگان، زیر بار حرف من نمی رفتند، چه رسد به امروز که در قید خیات نیستم و دستم از همه جا کوتاه است. ندیدید که بر سر خانواده من چه آوردند؟ این جماعت اگر بفهمند که من قصد دارم در کارشان دخالت و یا کارشکنی کنم، همین مقبره و مزار نا قابلی که با فریبکاری برایم بنا کرده اند، ویران می کنند و گناه آنرا مانند سایر امور به گردن شیطان بزرگ و صهیونیست و صدام عفلقی می اندازند.

گفتم: پس آقای دوامی در این مورد هم حرف تو زبان شما گذاشته اند؟

- من که گفتم نباید به حرف روزنامه نویس ها اعتماد کرد.

پرسدم : پیامی برای خلفای خود یا مردم مسلمان ایران ندارید؟

- از جانب من به جانشینانم بگو، دستتان درد نکند! این بود جواب محبت های من که شما را از حضیض ذلت به رفیع عزت رساندم و شما فرزند  دلبندم حاج آقا احمد بیچاره را با آن سیاهکاری به آخرت فرستادید؟

و به ملت مسلمان ایران هم بگوئید مرا ببخشند که ندانسته آنها را گرفتار مشتی آخوند بی دین و مذهب کردم که هم آخرت خودم را و هم زندگی مردم  شریف ایران را دچار مصیبت و عذاب نمودم.

وقتی پیام روح خمینی به پایان رسید، دیگر حوصله ماندن در کره ماه با آن درخت خشکیده و آن روح غمگین را نداشتم. ضمن اینکه سر و کله خورشید خانم هم از افق دور پیدا شده بود.

با دست خالی و بدون نتیجه به خانه ام بر گشتم با این تاسف و حسرت که چرا فرشته ای که مرا همراه خود به کره ماه برده بود، این لطف مختصر را از من دریغ کرد و مرا بر پشت خود به این دنیا و به خانه محقرم بر نگرداند....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Copyright © 2004, All rights reserved. Created by The Iranian cultural foundation . www.farhangiran.com   E-mail: webmaster@farhangiran.com