www.moinzadeh.com


 
zohor.jpg (348949 bytes)
zohor.jpg (348949 bytes)
besharat2.jpg (12881 bytes)
ayakhoda.jpg (348949 bytes)
komedikhodayan.jpg (298981 bytes)
ansooyesarab.jpg (282884 bytes)
khayam.jpg (483390 bytes)
 

payambarankherad.jpg (257548 bytes)

  

مجله

ایران شناسی

ویژه، پژوهش در تاریخ و تمدن و فرهنگ ایران و زبان و ادبیات فارسی

سال یازدهم شماره دوم، تابستان1

مدیر و سر دبیر

دکتر جلال متینی

***

  بقلم:

شجاع الدین شفا

نقد

آن سوی سراب

 دوست ارجمند آقای دکتر متینی، با این که ده سال است خوانندهُ پر و پاقرص ایران شناسی شما هستم، هنوز توفیق آن را که خودم از جمله  نویسندگان  این نشریهُ بسیار ارزشمند باشم نداشتم.امروز می خواهم بافرستادن نقدی نسبتاً طولانی بر کتابی که آن را نیز نشریه ای ارزشمندمی دانم این کوتاهی را تا حدی جبران کنم، البته به شرط اینکه اصولاٌاین نوشته را شایان چاپ بدانید و باز به شرط این که نقد نویسی بتواند مقاله نویسی نیز  به حساب آید. موضوع نقد من معرفی کتابی است که اخیراٌ با نام «آن سوی سراب» در پاریس منتشر شده است، و اگر من اختصاصاً بحث در بارهُ آن را وظیفه خود دانسته ام به خاطر این است که محتوای آن با آنچه از جانب خود من در کتاب اخیرم به نام «تولدی دیگر» مطرح شده است بسیار نزدیک است و این به من امکان بیشتریبرای ارزیابی آن می دهد. باید توضیخ دهم که این کتاب چندین ماه پیش از کتاب خود من «تولدی دیگر» منتشر شده است.

 ***

نویسنده در این کتاب به صورت یک انسان ساده، بی ادعا و بی توقع، و    بی آنکه خودش تلاشی در این راه کرده باشد، در چند مورد و هر بار در شرایطی متفاوت با خدا دیدار و گفتگو می کند و در بارهُ نا دانسته های خود با او به پرسش می نشیند و پاسخ می گیرد، بی این که در هیچ مورد دربارهُ مشکلات زندگی روزمرهُ خود از او کمکی بخواهد.

خدایی که او در برابر خویش می یابد با همه آن خداهایی که پیش از این به آدمیان عرضه شده اند تفاوت دارد: نه خدای انتقامجو و بی گذشت تورات است، نه خدای دو شخصیتی انجیل، نه خدای بسیار بالانشین و خودکامهُ قرآن، و نه آن معشوق ازلی که عرفای جهان بین ما پروانه وار به دور شمع وجودش در گردش بوده اند، بلکه دوست مهربانی ست که بنده ای گمنام از جمع بندگانش را بی تکلف به نزد حویش می پذیرد و از وی احوال می پرسد و با او درد دل می کند، و به پرسش های گاه فضولانه اش با بردباری بسیار، تا آن جا که در حدود ادراک بشری این مخاطب ساده دل می تواند بود، پاسخ می دهد تا وی را در حل معماهایی که برای او و بسیاری از همنوعانش وجود دارد یاری کند و از وی بخواهد که در حدود توانایی خود آنچه را که دیده و شنیده است به آگاهی آنان نیز برساند.

این سناریو که خدا را به صورتی انسانی و جدا از کبکبهُ خدائیش به دنیای روزمرهُ آدمیان آورند، در جهان هنر و ادب غرب تازگی ندارد، زیرا مردم این جهان از کودکی در کتاب مقدسBible  خود خوانده اند که خدا به طور کامل شکل آدمی را دارد، و به عبارت بهتر آدمی از نظر جسمانی رونوشت مجسم خدایی است که در ششمین روز آفرینش گفته بود:«و اینک آدم را شبیه خودمان و موافق خودمان بسازیم» و پس «او را به شکل خود آفرید».(تورات، سفر پیدایش، باب اول،26،27)

ولی این بار کسی که به ترسیم این خدا می پردازد، مسلمانی است که در آئین او نقاشی حرام است، هر چند که مسلمانی او دنبالهُ دو مذهب توحیدی پیش از آنست و همان خدا و همان پیامبران آن دو تای دیگر را دارد و منطقاً می باید قوانین حرام و حلالش نیز با آنها تطبیق داشته باشد.

 در این شرایط ادعای دیدار و رویاروی خدا به شکل انسانی ولو بسیار آراسته، دل و جراتی می خواهد که تاکنون کسی در جهان اسلام آن را از خود نشان نداده است، هر چند که «روزبهان بقلی»، طبق سخنی که در آغاز همین کتاب «آن سوی سراب» از او نقل شده، حکایت کرده است که : در ایوان خانهُ خود خدا را در میان دریایی از نور دیده که هفت بار او را به نام خویش نامیده و آنگاه به کلام پارسی بدو گفته است که « ای روزبهان، من تو را به دوستی برگزیدم». ولی این دوستی عارفانه چیزی از نوع آن دوستی بشری و بی تکلف کتاب نویسندهُ ما نیست که ارائهُ آن مرادف با شکستن یک taboo در جهان اسلامی باشد، تابویی که منطقاٌ می تواند فقط در بخش ایرانی این جهان اسلامی شکسته شود، آن هم تنها در شرایطی استثنایی که استقرار رژیمی به نام ولایت فقیه در این کشور به وجود آورده است.

تصور نمی کنم نحوهُ دیدار خدا و گفتگو با او، آن طور که در «آن سوی سراب » حکایت شده است، در ادبیات غربی نیز مشابه زیادی داشته باشد. تا آن جا که خود می دانیم، نزدیکترین برداشت در این زمینه، رمان پر سر و صدایی ست که چند سال پیش توسط نویسنده و روزنامه نگار یهودی امریکایی(Avery Corman) در نیویورک انتشار یافت و بعداً با عنوان «گفتگو با خدا در تنها مصاحبهُ او از زمان موسی تا به امروز»به چند زبان اروپایی نیز ترجمه شد. ولی بدون جانبگیری می توان گفت که محتوای این کتاب چه از نظر فلسفی و چه از لحاظ نحوهُ ارائهُ مطالب، به پای«آن سوی سراب» هوشنگ معین زاده ما نمی رسد.

کتاب شامل شش فصل است که از نظر من دو فصل نخستین آن تا حدی زائد است، زیرا تماماً صرف اثبات این شده است که دعوی دیدار و گفتگو با خدا یک گزافه گویی نیست و اشکالی ندارد که یک انسان عادی با خدا دیدارو گفتگو کرده باشد، در صورتی که خواننده به هر حال جز این فکر نمی کند که  این دعوی دیدار به هر صورت که مطرح شده باشد جنبهُ مجازی دارد، و نمی تواند جز صحنه آرایی هنرمندانه ای برای گفتن آن مطالبی باشد که منطقاٌ فقط خود خدا می تواند گفته باشد.

جالب است که در این مورد خود این انسانی که آدم ساده دلی بیش نیست تلاشی در این راه نمی کند، بلکه در یک شب تنهایی که تنگدلانه در خانهُ محقرش به میگساری پرداخته است و از دیوان حافظ آرامش دل می طلبد، توسط فرشته ای به بزم آسمانی خداوند برده می شود و در آنجا به صورتی غیر منتظره خود را در برابر خدایی خوش برخورده و متبسم می یابد که آماده، پذیرایی او و گفتگوی دوستانه با اوست:

«اولین بار که خدا را دیدم، بی آنکه کسی او را به من بشناساند، شناختمش، و دانستم که خداست. وقتی هم با او دوست شدم باز هم او برای من خدا بود، و همیشه هم خدا خواهد بود... بگذریم از این که بعدها فهمیدم او آن خدایی که زمان درازی باورش داشتم نبود» (ص99).

در این دیدار نخستین، خدا با توجه به قیافهُ غمزدهُ او علت دلمشغولی وی را جویا می شود، و از او می شنود که : می خواهم حقیقت را بدانم تا از سرگردانی نجات پیدا کنم، زیرا این تنها فرصتی است که می توانم این سئوالات را حضور خودت مطرح کنم و جواب بگیرم، وگرنه وقتی که بر مرکب خدایی نشسته باشی این سخن گفتن کار آسانی نیست. آدم باید پیغنبر بشود و خودش را به آب و آتش بزند تا با قوانین خدایانهُ تو آشنا شود.(ص101)

در جریان سئوالها و جواب های جالبی که چندین صفحه کتاب را شامل می شود، نویسنده جسته گریخته در می یابد که خداوند بعد از استقرار نظم کلی آفرینش، دیگر در سرنوشت خصوصی یکایک آفریدگان دخالتی نمی کند، زیرا زندگی موجودات را به شکلی تنظیم کرده است که بدون نیاز به خالق خود به هستی بیایند و بمانند و بروند. در مورد نوع انسان به خصوص، بدو چراغ روشنگری به نام عقل داده که به راهنمایی آن می تواند راه خود را به سوی کمال تشخیص دهد و بدان راه برود.

نویسنده از خود خداوند می شنود که عالم هستی به کمال آفریده شده و نیازی نیست که برای یکایک آفریدگان کتاب راهنمایی نوشته و ارسال شود. بشر با طی هر مرحله از مراحل کمال خود باید از باورهای کهنه دست بردار و با راهنمایی خرد و دانش خود مرحلهُ تازه ای را در رفتن به سوی کمال بیشتر آغاز کند، بی آنکه برای هیچ یک از موجودات، بویژه انسان رسولی فرستاده شود. ولی، وی این منطق را به آسانی نمی پذیرد:

« گفتم: درست! ولی ما انسان ها به چنین خدایی احتیاج نداریم. ما به دنبال خدایی می گردیم که به ما طول عمر، سلامتی، ثروت و بزرگی عطا کند. وقتی هم که مُردیم، ما را در تاریکی و تنگی گور و سئوال و جواب نکیر و منکر و حضور در داگاه عدل الهی و عبور از پل صراط یاری دهد، و بعد هم به بهشت خویش ببرد»(ص200).

خداوند، که به گقتهُ نویسنده با بردباری به حرف هایش گوش می دهد، با تبسمی تلخ ولی با عطوفت و مهربانی از او می پرسد:

« چرا باید به دنبال خدایی بگردید که شما را ببخشاید؟مگر شما گناهکارید؟ و اگر گناهکارید، چرا به جای طلب بخشایش از خدا، گناهانتان را جبران نمی کنید؟ چرا از آنهایی که در حقشان مرتکب گناه شده اید تقاضای عفو نمی کنید؟ آنها هستند که باید شما را ببخشند نه خدا... از خدا می خواهید به شما که باعث رنج و آزار دیگران شده اید ترحم کند. آیا این ستمدیدگان به خدا وکالت داده اند که از طرف آنها ستمگران را ببخشاید؟ می خواهید خدا  به شما طول عمر، سلامتی، ثروت و بزرگی عطا کند. مگر خدا شرکت بیمهُ عمر یا انبار سلامتی و ثروت یا فروشگاه بزرگی و عزت دارد؟ چرا به جای این که طول عمر را از سلامتی و سلامتی را از رعایت بهداشت و زندگی متعادل و پرهیز از زیاده روی در خوردن و نوشیدن بطلبد و به نتیجه زحمات هزاران دانشمند خودتان متکی باشید که در مسائل بررسی کرده و یافته های خود را در دسترس نیازمندان قرار داده اند، دست نیاز به جانب مرجعی دراز می کید که هیچ کدام از اینها به او ارتباطی ندارد؟ مگر نمی دانید که این خدا حتی به پیغمبران مصیبت دیده و شکنجه شده نیز نتوانست یا نخواست ترحم یا کمک و یا کرامی بکند؟»(ص201).

با این همه خدا توضیحات باز هم دقیقتری را به این بندهُ دیر باور خودش ضروری می داند:

« از خدا می خواهید که شما را به تاریکی و تنگی قبر دچار نکند! ولی وقتی که شما مردید تاریکی و روشنی، تنگی و گشادی گور چه فرقی برایتان می کند؟ اگر هدف روشنی  و گشادی گور است نیازی به خدا نیست، به بستگانتان بگوئید در گورتان چراغ روشن کنند و محوطهُ آن را هم به اندازه خواست شما گشاد بگیرند، و اگر هم توانایی مالی شما اجازه می دهد مثل فراعنه مصر برایتان در زیر زمین قصر و بارگاه بسازند و دم و دستگاه بچینند.

 از همین خدا می خواهید که در شب اول مرگتان نکیر و منکر عذابتان ندهند. ولی این دو فرشتهُ بیچاره که در هر شب می باید به سراغ صدها هزار نفر بروند، برای چه منظوری می روند؟ برای این سئوال و جواب که خدایت کیست؟پیغمبرت کیست؟دینت کدام است؟امامت کیست؟ مگر خدا خودش نمی داند که این تازه مردهُ بی زبان از چه قماش آدمی است؟ آیا خدا و پیغمبر و امامش را می شناسد یا نه؟در این صورت این سئوال و جواب بیهوده و بی جا را چه ضرورتی است؟

 باز هم از همین خدا می خواهید شما را به دادگاه عدل الهی نکشاند و گناه و ثوابشان را در ترازو نگذارد، ولی دوست دارید که از پل صراط به راحتی عبورتان بدهد و حتماً هم  شما را به بهشت ببرد. اگر مطمئن هستید که بهشتی هست و اگر علاقه دارید که حتماً از حوران و غلمانان و مائده های آن بهره مند شوید، در این صورت باید قانون بازی را رعایت کنید، یعنی بدانید که رفتن به بهشت از مسیر نکیر و منکر و ترازوی حساب و پل صراط می گذرد و به ناچار یا باید هوس بهشت رفتن نکنید یا از این خانهای اجباری عبور کنید. ضمناٌ در نظر داشته باشید که برای رفتن به آن کورهُ آدم سوزی که دوزخ نام دارد هیچ نیازی به مجیز گفتن کارگزاران آخرت ندارید و حتی می توانید نکیر و منکر را دست بیندازید و در دادگاه عدل الهی نیز هر چه را که می خواهید بگویید. بنابراین، می بینید که اگر جمع بندی کنید رفتن به بهشت به زحمتش نمی ارزد، در حالی که رفتن به دوزخ آسان و بی دردسر است»(ص 202،203).

شنوندهُ ما در عین این که درک می کند همهُ این گفته ها منطقی است، در پذیرفتنشان مشکل دارد، زیرا این منطق با آنچه عمری به او تلقین شده و در کتاب ها خوانده و از بزرگترهایش شنیده است جور در نمی آید. با نا راحتی آمیخته به شرمندگی، می پرسد:

- پس این که به ما گفته اند با زیارت قبور و عزاداری و سینه زدن و زنجیر زدن گناهانمان بخشیده می شود دروغ است؟

و جواب می شنود: مرد حسابی، آیا هیچ کدام از این تعزیه خوانیها و سینه زنی ها و زنجیرها و قمه ها و نوحه ها دردی از دردهای امروز مومنین را دوا کرده است تا درد فردای آنها را دوا کند؟ و آیا گشایشی در کار امروزشان به وجود آورده است تا در کار فردایشان بیاورد؟

این بار مزاحم زمینی برای این که مخاطب آسمانی خود را در محظور بگذارد، می پرسد:

- بارالها! درست است که تو یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر برای ارشاد بشر فرستاده ای؟

-  راستش را بخواهی شماره واقعی آنها یادم نیست. اصلاٌ خیال نمی کنم هیچ وقت آنها را شمرده باشم. تعجب هم می کنم که تو چطور تعدادشان را این طور دقیق می دانی؟ به هر حال شمار آنها هر چه باشد، واقع این است که اگر قرار بود من ذر مقام خدایی دستئرالعملی برای گذران زندگی بشر صادر کنم، یک دستورالعمل همگانی برای همهُ قرون و اعصار صادر می کردم تا در تمام جوامع قابل اجرا باشد و چنین دستوری نیز دستوری بی عیب و ایراد می بود که ناسخ و منسوخ و ضد و نقیض در آن راه نداشته باشد.

برای ابلاغ چنین دستوری نیز نیازی نبود که 124000 پیغمبر را به پیامبری تعیین کنم، همهُ این غائله را با یک پیغمبر تمام می کردم، و تازه اگر هم می خواستم پیغمبران متعدد برای زمانها و مکانهای مختلف مبعوث کنم دستورهای متضاد برای آنها صادر نمی کردم، چه برسد به آن که حتی در یک زمان و در یک مکان و برای یک قوم به یک پیغمبر دستوراتی تلزل کنم که بعداٌ خودم آنها را منسوخ اعلام کنم. به همهُ این دلایل است که می گویم نه من هیچ وقت آن خدایی بوده ام که پیغمبران توصیف کرده اند، نه این پیغمبران آن طور که ادعا نموده اند رسالتی از جانب من داشته اند(ص102).

 با وجود این، خدا این رسولان بی رسالت را یکسره محکوم نمی کند، بلکه می کوشد تا نقش آنان را به نخوی قابل قبول توجیه کند:

-  پیغمبران همیشه کوشیده اند پیامی را به گوش مردم برسانند. البته در این مساله آنچه مهم است محتوای پیام است، ولی مردم بیشتر به دنبال آن هستند که بدانند پیام دهنده کیست؟ و از همین جاست که مشکل شروع می شود، یعنی پیغمبران برای این که پیامشان پذیرفته شود ناچار شده اند مقام و اهمیت پیام دهنده را چاشنی پیام کنند و تحبیب و تهدید و پاداش و جزا و غیره را برای قبولاندن پیام بدان اضافه نمایند(ص105).

- بخش نسبتاً مبسوطی از کتاب، به بخث در ماهیت پیامبران کهن و نو و ارزیابی نحوهُ پیام آوری آنها اختصاص دارد، که خود خداوند همانند یک تحلیلگر یا یک معلم آن را چنین خلاصه می کند:

- « دارندگان پیام همیشه و در همه اعصار وجود دارند « فقط شیوهُ پیام رسانی است که عوض می شود». در حال حاضر هم پیامبرانی بی آنکه پای مرا در میان بکشند به دادن پیام خود مشغولند، منتها این بار به جای این که پیامشان را از جانب پیام دهنده ای ناشناس به نام خدا عنوان کنند از طرف پیام دهندهُ واقعی یعنی دانش و اندیشه مطرح می کنند»(ص105).

من با این پیغمبران دانش و اندیشه هیچگونه مشکلی نداشته ام و حالا هم ندارم. در عوض با پیامبران عصر پیغمبری کلی گرفتاری داشته ام، زیرا اینها تا حالا حرف های خیلی زیاد از طرف من به مردم گفته اند، همانطور که مرا صاحب زن و فرزند نیز کرده اند که البته لازم نبوده است برای هر کدام آز آنها تکذیب نامه ای صادر کنم. بروید چند تا آدم عاقل پیدا کنید و دور هم بنشینید و حرف هایی را که در بارهُ من زده اند روی هم بریزید و حلاجی کنید. اگر عقل خودتان آنها را پذیرفت من حاضرم آن را تائید کنم، در غیر این صورت حداقل به مردم بگوئید این طور شب و روز مزاحم من نشوند، زیرا از دست اینها این قدر عذاب می کشم که بارها خواسته ام دست از خدایی بردارم»(112).

مسافر زمینی ما که اجازهُ فضولی در دستگاه آسمان را یافته است، با شگفتی در می یابد که خود صاخب دستگاه نیز گاه از دست کجرویی های این مخلوق نا سازگارش کلافه می شود که از آفریدنش احساس پشیمانی می کند، و در این باره به مهمان خویش که یکی از همین مخلوقات است اعتراف می کند که :

« نمی دانم در خلقت این موجود دو پا چه اشتباهی روی داده که هیچ وقت آن موجودی که من در نظر داشتم نشد که نشد، برای اینکه قرار نبود انسانها این طور نسبت به همنوعان خود کینه توز و ستمگر و قسی القلب باشند، تا جایی که به سراغ کشت و کشتار یکدیگر بروند. کاری که هیچ یک از دیگر مخلوقات جز در موارد الزامی بدان مبادرت نمی کنند»(ص 107).

و وقتی که مخاطب او می پرسد:«به این ترتیب به نظر شما چه باید کرد؟» بدون رودربایستی جواب می دهد:

- حقیقت را بخواهی، خودم هم نمی دانم. بارها سعی کردم این ایراد انسانها را برطرف کنم، ولی موفق نشدم. در واقع خودم هم مثل گذشته ها دیگر دل و دماغی برای این گونه کارها ندارم.

- یعنی وضع به همین منوال ادامه خواهد یافت؟

- بلی، مگر آن که این بار انسانها خودشان با آگاهی به این نقیضه ها به فکر بیفتند و راه حلی برای مشکل خود پیدا کنند، زیرا من به انسان گوهری به نام عقل داده ام که با داشتن آن نیازی به کمک و راهنمایی دیگران ندارد.(ص 108)

« بوالفضول» ما پس از سه گفتگوی طولانی با خدا، و هر کدام از آنها در شرایطی خاص، در می یابد که از همهُ حقایق نا شناختهُ جهان هستی تنها آن اندازه ای بدو ارائه شده که برای ظرفیت انسانی او قابل درک بوده است، مع هذا احساس می کند که اگر بتواند همین مختصر حقایقی را هم که به لطف خاص او دریافته است به داوری انسان ها بگذارد کار بزرگی کرده است. با این همه با تعجب از خداوند می پرسد که چرا کسان هوشمندتر و عالمتری را برای دیدار و گفتگو بر نگزیده است،زیرا گفتگو با خردمندان و فرزانگان جوامع مسلماً مفید تر از گفتگو با آدمهایی مثل من است، و جواب می شنود که او از دیدار و گفتگو با هیچ یک از مخلوقاتش مضایقه ندارد، ولی بیشتر کسانی که رو به درگاهش دارند، جز ثروت و قدرت و سلامت و طول عمر و بهشت در دنیای دیگر چیزی از او  نمی طلبند و از مومن ترینشان گرفته تا کم اعتقادترینشان به غیر از نیازهای مادی سخنی با او در میان نمی آورند. چگونه می توان با چنین انسانهایی نشست و صحبت کرد؟.

وقتی هم که جبرئیل، عضو سوم این جمع سه گانه به شوخی متذکر می شود که :« ای خرد ناب! کاش عمر ما ملائک نیز مثل عمر انسانها حد و حدودی داشت و یک روز می آمدیم و روز دیگر می رفتیم تا همه عمر مجبور نمی شدیم با هر جور انسانی حشر و نشر داشته باشیم». این بار او از خدایی خندان جواب می شنود که « مثل این که تو هم مانند بعضی از انسانها از من خسته شده ای؟ پس تکلیف من چیست که از میلیاردها سال پیش تاکنون همیشه خدا بوده ام، و همیشه همین گرفتاریها را داشتم؟»(ص178).

نویسنده پس از نقل تمام آنچه در مکاشفات غیره منتظرهُ خود از زبان خدا شنیده است، نتیجه گیری می کند که : فکر می کنم زمان آن رسیده است که انسانها تکلیفشان را هر چه زودتر با خودشان و با خدایشان روشن کنند. قبل از هر چیز باید ببینند اصلاٌ دوست دارند خدایی داشته باشند یا نه؟ بعد ببینند که دلشان می خواهد این خدا چگونه خدایی باشد....

 در این انتخاب شاید من بتوانم معرف یک خدای خوب برای آنها باشم که او را با تلاش و جستجوی بسیار در میان خدایان گوناگون پیدا کرده و به خدایی خودم پذیرفته ام، و این خدا با خدایانی که تا به امروز مطرح بوده اند به کلی فرق دارد، زیرا خدایی است بسیار مهربان که بیشتر صفات خوب خدایان دیگر را دارد، ولی از عیوب آنها مبری است. تنها عیب او این است که بر خلاف سایر خدایان خدای ثروتمندی نیست: نه بهشت دارد که به عنوان پاداش به مخلوقاتش بدهد، نه جهنم دارد که فقط یک نوع از آفریدگانش را که «انسان» نام دارد در آن به کیفر برساند.

فرشته و جن و پری و نکیر و منکر و عزرائیل و اسرافیل و میکائیل و جبرئیل هم ندارد، و طبعاً شیطانی هم ندارد که مدام در صدد فریب دادن مخلوقش باشد. هر چه  دارد، بدون مضایقه و با دست و دلبازی همه  را یک کاسه کرده و در همین دنیا به تساوی میان مخلوقش تقسیم کرده است، زیرا قومی نورچشمی به نام قوم برگزیده ندارد و همهُ آفریدگانش را به یک اندازه دوست دارد.

چون اسم خاصی برای این خدا نمی شناسم، به جای این که او را با نامهایی چون: یهوه، الله، اهورامزدا، آتون، آمون ، مردوخ، زروان و غیره بنامم با همان نام «خدا»صدایش می کنم.

این خدا ، اگر چه در همه جا هست، ولی اقامتگاه خاصی ندارد. نه خانه دارد،نه شهر دارد، نه مملکت دارد. طبیعتاً متعلق به یک کره هم نیست. نیازی به نیایش و عبادت مخلوقاتش ندارد و بر عکس خدایان دیگر وقتش را صرف شنیدن و یاداشت کردن و به حساب گذاشتن قربانی ها یا نذرها و صدقه ها و زیارتخوانی ها نمی کند. بنابراین نمی توان از او توقع داشت که مثلاً در مقابل عبادت چیزی به عبادت کننده عطا کند، چرا که اصولاً کاسبکار و اهل بده و    بستان نیست.

مطلب بسیار مهم این است که این خدا از انجام چند کار به خصوص سخت بیزار است که یکی از آنها انتخاب و اعزام رسول است. قانون او در این مورد این است که من حرف مخصوصی ندارم که به انسانها بزنم، زیرا به خودشان قوهُ شعور و ادراک داده ام.

چیزی از آنها نمی خواهم و آنها هم نیازی به من ندارند. بنابراین لزومی به پیغام دادن و پیغام گرفتن نیست تا مجبور باشم پیغمبرانی انتخاب کنم و رسولانی بفرستم و جوابگوی اعمال آنها و پیروانشان باشم. چون رسولی ندارم، دین و مذهب خاصی را نیز به رسمیت نمی شناسم و به این ترتیب متولی و شریعتمداری ندارم.

می بینیم که بدینترتیب این خدا از اول راه و رسم خدائیش را روشن کرده است تا فردا مشتی بیکاره و طفیلی به نام خاخام و کشیش و آخوند و کاهن به عنوان متولیان او معرکه داری نکنند...

حال که با خدای من آشنا شده و دانسته اید که او با خدایان دیگر چه فرقی دارد، نمی دانم آیا چنین خدایی از نظر شما اصلاً به درد خدایی می خورد یا نه؟ و آیا مردمانی که دوست دارند حتماً خدایی داشته باشند چنین خدایی را به خدایی می پذیرند یا ترجیح می دهند همان خدایان قهار و بده و بستان کن قدیمی را نگهدارند و دل به وعده و وعید آنها خوش کنند؟....

و کتاب با این توصیه خوش بینانهُ داور«عقل» به نویسندهُ آن پایان می پذیرد که :

- نگران بی ثمر بودن نوشته ات مباش. تا وقت باقی است آنچه را که از «خدای خوب» خودت شنیده ای به گوش دیگران نیز برسان، و بقیه کار را به عهدهُ زمان بگذار. خواهی دید که سر انجام همه چیز رو به راه خواهد شد.(خلاصه شده از ص 219 تا222).

* * *

در حرکت «روشنگری» که در بیست سالهُ گذشته در جامعهُ برونمرزی ما انجام گرفته، منطقاً باید به نویسندهً کتاب های «خیام و آن دروغ دلاویز» و «آن سوی سراب» امتیازی خاص داد، زیرا این هر دو نخستین کتاب هایی هستند که به صورت رمان نگارش یافته اند و از این نظر؛ قشر خاصی را که زیاد اهل آثار پژوهشی نیست بیشتر در بر می گیرد.

خواندن این هر دو اثر را به همه کسانی که در خط این «روشنگری» هستند توصیه می کنم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Copyright © 2004, All rights reserved. Created by The Iranian cultural foundation . www.farhangiran.com   E-mail: webmaster@farhangiran.com