معرفی
و بررسی کتاب: آیا خدا مرده است؟!
نوشته
: هوشنگ معین زاده
در
ره آورد شماره 61 پائیز 1381
از:
غفور میرزایی
آیا
خدا مُرده است؟!
انتشارات آذرخش، آخرین
نوشتهٌ هوشنگ معین زاده را زیر عنوان«آیا خدا مُرده است؟!» در مهر 1381
منتشر کرد.
از معین زاده تاکنون کتاب
های «خیام و آن دروغ دلاویز!»،«آن سوی سراب» و «کمدی خدایان» را خوانده
ایم.
نوشته های معین زاده روان
و زیبا است. نویسنده، تخیلی قوی دارد که به کمک مطالعات و قریحه و
استعداد سرشتی، می تواند مسائل و موضوعات مورد علاقه خود را به سادگی به
خواننده تفهیم کند. موضوع های مورد علاقه معین زاده، آن چه از این چند
کتاب او بر می آید، مبارزه با خرافات دینی است.
مبارزه با خرافات دینی، گر
چه مطلبی تازه نیست و بیشترین مبارزه را هر دین تازه ای با خرافات دین
قدیمی کرده است که می خواسته جایگزین آن گردد. اما از آن جا که شاید
خرافه پسندی هم از ویژگی های گروهی ازآدمیان است، دکانداران و متولیان هر
دینی برای رونق بازار خود از این ویژگی استفاده کرده اند و هر چه «خلق
الله» خواسته اند به آنها داده اند.
«جن شیعه» و«جن سنی» و یا
ورود به دستشویی با «پای راست» و یا «پای چپ» تا دعا نویسی بر روی تخم
مرغ و خواندن امن یجیب... برای بر آوردن حاجات... را با صدها حدیث و
روایت... از ارکان - البته واجب و قطعی دین - قلمداد کرده اند. شاید
اولین راه خرافه زدایی دینی، رها کردن گریبان دین از دست متولیان است.
تصادفاً در بیشتر دین
ها«رابطه» حذف گردیده است و حتی پیامبرشان هم جز «ابلاغ» وظیفه دیگری
نداشته است. اما متاسفانه بی توجهی دانایان و نادانی نادایان، در رخنه و
دکان گشایی را به دغلبازان باز نهاده است.
نان خوردن از راه دین حرام
است تا چه رسد به حکومت کردن و ثروت و قدرت مافیایی کسب کردن. بنابراین
کار معین زاده به این حد و مرز، محدود نیست. او فرسنگ ها از این هم فراتر
می رود و می خواهد بداند که «این خدایی که ادیان توحیدی و یا متولیان این
ادیان معرفی کرده اند» کیست و کجاست؟ و چرا اصلاً «بعد از خلقت آدم، که
او را خلیفه خود نیز معرفی کرده است»، راه رستگاری او را از راه پُر پیچ
و خم دین معین کرده است؟ و چرا پیامبر پشت پیامبر فرستاده و به یکی قناعت
نکرده است؟ مگر خدای نکرده، به قول رباعی منتسب به خیام«خاکم به دهن» نمی
توانسته با همان پیامبر اولی، همهٌ پیامها و دستورهای خودش را یک جا
ابلاغ کند؟
آیا خدا هم مانند دولت ها از
دستگاه عریض و طویل خوشش می آید؟ اصلاً چرا انسان را جوری نیافریده که هر
طوری که خود خدا می خواهد رفتار کند؟
تصادفاً فرقهٌ شعوبیه
در بیش از هزار سال پیش صریحاً معتقد بوده است که خدا آدمیان را آفریده
است، اما آنها را برای ادارهٌ زندگی خود آزاد نهاده است. آنها می گویند
خدا حتی نمی داند که امروز تعداد آدمیان به چه عددی رسیده است.
البته قدرت تخیل معین
زاده آن قدر زیاد است که می تواند صدها پرسش دیگر هم بیافریند. معین زاده
نویسنده است و هنرمند، پس آفریننده است. آن چه را که خدا هم نیافریده و
یا دیگران به صورت خرافات هنوز در نیاورده اند، معین زاده می تواند
بیافریند و به فهرست پرسش هایش اضافه کند. همان گونه که به «معراج» می
رود. هفت طبقه آسمان را زیر پا می گذارد. با خدا به گفتگو می نشیند. موسی
هم با خدا سخن گفت و کسی به او نگفت که دروغ می گوید. هر کسی می تواند با
خدای خود سخن بگوید، اما بایستی مانند معین زاده، نویسنده ای توانا و
هنرمند بود تا بتوان هم با خدا حرف زد و هم، روبرو شد، یعنی خدا را دید.
کاری که موسی هم طاقت نداشت و«لن ترانی» از خدا شنید.
معین زاده حتی می تواند با
«خضر پیامبر» همسفر آسمان ها گردد و از فرش تا عرش، هر گوشه و کنار را
بگردد و به کمک این «دلیل راه و پیر دیر»،«حل معما» کند.
آفرینندگی نویسنده تا
بدانجا قدرت گرفته است که خضر پیامبر را نه از آسمان و محل سکونت
پیامبران، بلکه در کوچه پس کوچه های پاریس، آن هم در نیمه شبی سرد از یک
«کلوشار پیر»، یعنی دایم الخمر بیچاره یا به قول این بابا لنگ درازهای
«ینگه دنیایی»(homeless)
مفلوک، می آفریند. شگفتا که حافظ هم «کسب جمعیت از آن زلف پریشان می کرد»
و معتقد بود که :
«بر در میکده رندان قلندر
باشد که ستایند و دهند افسر شاهنشاهی».
معین زاده نویسنده ای است
که رسالت خود را به این جا ختم نمی کند. او در پشت و روی این آفرینش ها و
این خیالپردازی ها، از آگاهی های دینی، تاریخی، علمی و فلسفی خود مدد می
گیرد و به برکت منطق اقناعی که دارد، مبارزه ای سیاسی را دنبال می کند.
معین
زاده معتقد است که انسان،«خودآ» را «خدا» کرده و این دکانداران
دغلکار،«دین» های متعدد و با آذین بندی گیج کننده ای فراهم آورده اند تا
به نیات پلید و امیال زشت و قدرت طلب خود را ارضا کنند.
او راه رهایی را در بیرون
آمدن از این لجن زار خرافه ها و دین بازی ها و دین سازی های دغلکاران می
داند. برای رسیدن به این هدف«معلم» کُشی فایده ندارد، زیرا دین دیگری و
یا دکاندار دیگری بر مسند می نشیند.
او می خواهد «الفبا» را از
میان بردارد و «خودآ» را از خدایی خلع کند. گویا بهترین شیوه برای راحت
تر رسیدن به مقصد نا پیدا، بالا بردن آگاهی عمومی و ترویج تفکر علمی که
با نوعی تثبیت شخصیت و آزادی و حقوق فردی همراه است، می باشد. به جای
توهین به مردم و خوار شمردن آنان بهتر است فکر و اندیشه نوین به آن ها
ارایه داده شود.
امروز«فنا فی الله»
راز«بقا» نیست. جستجوی حقایق و کسب دانش و معرفت است که می تواند هماهنگی
با «خود» و«جامعه» و حتی «کائنات» را فراهم آورد و«اناالحق» حلاج ها را
نه به صورت «هویدا کردن اسرار» که«جرم» بود، بلکه به صورت دانشی که قابل
تحصیل کردن و دستیابی عمومی است، در آورد.
به نظر می رسد که نویسنده
کتاب «آیا خدا مرده است؟!» راه خود را در این شیوه یافته است. احترام به
مردم و تاریخ و فرهنگ ملی نه تنها منافاتی با خرافه زدایی ندارد، بلکه آن
را الزامی می سازد. البته قصد معین زاده نه ضدیت یا انکار آفریننده است و
نه حتی مبارزه با دین یا اعتقادات فردی است. او با ابزاری کردن دین، با
دستآویز کردن خدا و حکومت کردن و حکومتی کردن دین مخالف است.
او نمی گوید که هر چه را
عقل و یا دانش نمی تواند پاسخ دهد، حتماً وجود ندارد و یا بایستی به دور
ریخت، بلکه می خواهد بگوید که به جز عقل و دانش – که البته هر لحظه و هر
روز رو به تحول و تجربه و تصحیح شدن است، وسیله دیگری برای ارتباط،،
همزیستی، بهزیستی... ما انسان ها فعلاً هنوز شناخته نشده است. با تجربه و
آگاهی انسان های چند هزارسال پیش زیستن، توهین به انسان بودن و حتی توهین
به هستی همیشه در تغییر است.
چاشنی عقل و دانش انسان
اگر با عشق همراه گردد و این عشق نه تنها به خود و نزدیکان و همه انسان
ها، بلکه به هستی و همه کائنات اگر تعمیم داده شود، این جاست که پندار و
گفتار و کردار نیک هر فرد انسانی اگر جهانی و کائناتی گردد، دیگر زبان و
دل موسی و فرعون هم با هم نیک می گردد و جنگ هفتاد و دو ملت از میان بر
می خیزد و بنی آدم اعضاء یک پیکر- آن هم پیکری کائناتی می گردد. این
آگاهی ها حیرت آفرین است، ولی چنین حیرتی سرگردانی نیست، بلکه چراغ راه
های دورتر و دیر یاب تر است.
خواندن کتاب و کتاب های
معین زاده، تخیل و تصور آفریننده آدمی را از مرز تنگ و محدود خود بینی به
فراسوی بی مرزی ها می کشاند و آشتی با هستی می بخشاید...
نویسنده گر چه کوشیده
است«در جستجوی حقیقت» باشد و از راه منطق عقلانی و فهم خرد انسانی خارج
نشود، با وجود این چون سخن از موضوعی در میان است که کلام شاعرانه و
تشبیه و تصور و معناهای هزار لایه از سرشت نهادی است، خواسته و نا
خواسته، خودش نیز وارد همین مفاهیم گردیده است و مجادله «عقل و دل»،
گفتگو و دیدار«من و خدا» و خصوصاً «سیروسلوک عارفانه» و گردش های زمینی و
کیهانی با «خضر پیغمبر» و«...جایگاه روح القدس»،«من و چله نشینی»،«من،
خضر پیغمبرم»... و بسیاری دیگر از فصل ها و عنوان ها هم تخیلی و تمثیلی و
هم شاعرانه و توهمی است.
تصادفاً هر جا که نویسنده
عنان قلم را رها کرده و فراسوی عقل مصلحت جو گام نهاده است، سخن شاعرانه
تر شده است.
سخنان شاعرانه، روی ویژگی
سرشتی خود، چند لایه می گردد و تعبیرهای بسیار می تواند در بر گیرد و به
دل هم بیشتر می نشیند. گاهی نویسنده ضمن نقد از پیامبر بازی، خودش بی میل
نیست که بتواند ادعایی تازه ارایه دهد و مشکلی بر مشکلات بیفزاید.
برداشت بیش از این را از
کتاب، بر عهده خوانندگان وامی گذاریم تا آن ها ازگُل هایی دلخواه خود،
دامن ها پر کنند هدیه احباب را. البته اگر در این رفت و آمدهای نویسنده،
از ناسوت به لاهوت و از گفتار مستقیم با پیر مرد خنزر پنزی، صادق هدایت
وار، یا بی خانمان الکلی کلوشار پیر فرانسوی در بیداری و خواب و یا پاریس
و عرش که بیشتر در شمایل خضر پیامبر جلوه می کند، خود را گُم نکنند.
اما چاره ای جز این نیست. چه می توان کرد؟ دریای بیکران است و جیحون
خروشان و هیچ کدام را با کوزه ای نمی توان کشید، اما هر کسی توان آن دارد
تا به قدر تشنگی از آن بچشد.
**
ابتدا فکر می کردم نام
کتاب را از افکار نیچه، فیلسوف آلمانی، گرفته اند که می گوید«خدا مرده
است یا خدا کشته شده است»،ولی در پایان کتاب تازه متوجه شدم که چرا نام
کتاب«آیا خدا مرده است؟!» انتخاب شده است.
ده برگ پایانی ویژهٌ نام
افرادی از نیروهای مسلح سه گانه ارتش و همچنین شهربانی و ژاندارمری است
که بعد از انقلاب سال 1357 به دست قدرتمداران انحصار طلب مذهبی بدون هیچ
گونه محاکمه قانونی و رعایت اصول انسانی، قتل عام شده اند.
این افراد از درجات
ارتشبدی تا سرباز و پاسبان ساده را شامل شده اند که ژرفای جنایتی تاریخی
و ننگین را مجسم می سازد. آیا این تأسف را که زشتکاران استبدادی غیر
انسانی، بر ملت ما و تاریخ ما تحمیل کرده اند و این بار سبعانه تر در
پایان قرن بیستم تکرار کردند با هیچ کلام و احساس و اشک و آهی می توان از
ذهن ها پاک کرد؟
بگذارید آرزو کنیم که هر یک از
ما، و همه ما، به خود آئیم و با وجدان بیدار و خرد جمعی این مرحله اسفبار
استبداد پذیری و استبداد پروری را پشت سر بگذاریم و با مهر و پاکی و
درستی، نظامی مردم سالار و انسانی را در کشورمان بر پا داریم.
من تصور می کنم که این تنها راهی
است که مردم ما در سر دارند و آن را به سر انجام خواهند رسانید. در این
راه دراز رنج ها بسیار است و محرومیت ها فراوان. هر کسی از هر راهی که می
داند و می تواند اگر صادقانه به سوی آن هدف جمعی بکوشد و برود، بی گمان
این شب تیره را به صبح امید، زودتر خواهد رسانید.
کلید پیروزی در شناخت درست و همه
جانبه و بی طرفانه گذشته به منظور انتخاب بهترین و کم هزینه ترین راه
آینده است. راهی که در آن حقوق و آزادی های فردی از دستبرد مصون باشد و
در سایه نظامی مردم سالار و حاکمیت قانون مردمی، انرژی فردی و عمومی در
امنیت کامل صرف بهبود زندگی مادی و معنوی فردی و جمعی گردد.
ایرانی شایسته چنین آینده ای است
و این حرمت به روح جانبازان تاریخ دراز ملت است.
|